آنروز زدم من به خیالت پرو بالی

افسوس که این بود فقط خواب و خیالی

تو گرم خودت بودی و در عالم رویا

مستانه و شوریده ، بمانند غزالی

آشفته تر از من به کنارت تو ندیدی

گویا که چنین عشق ترا بود وبالی

دردم بدرون قفسِ سینه مرا کشت

چون زهر بجای قدحِ آبِ زلالی

گفتند .که این راه ندارد سروسامان

گفتم. که روم گرچه بُوَد کار محالی

گفتند. فروشی دل و دین تجربه کردیم

گفتم. که درین راه مرا نیست ملالی

گفتند."رسا"سوخته ای خودخبرت نیست

گفتم . به گلستانِ دلم بسته نهالی