داغ سیه سوز

وعده نگاه

مرا بنگر

چه میدانی

رهائی

ترا من می پرستیدم

چرا رها نشوم

بخت خفته

آشنای عشق

چه بد کردم

دل برکه ببازم

زخم زبان

دل آشوب زده

بهار جوانی

به دل گفتم

دل بی تاب

سخت بیمارم

زعشق بیمارم

1سایه بیرنگ

گفتی که من خطاکارم

رسم دنیا

خوابی و خیالی

نیزار پُر نای

گلایه ز گردون

مرا آزرده ای

شده حسرتم

جام نوشین اجل

راه رهائی

اوهام دین

خیال او

آتش عشق