جانم به لب آوردی



این چنین حال که من دارم و
تو بی خبری
همچو یک دانه ی مشتاق
به فصل پائیز
زیر یک بوته ی خشک
که به امید بهاران باشد
#گیتی_رسائی

ندانستم که بر بام محبت خانه دارم
همانجا ئی که از مهر و وفا کاشانه دارم
غلط بر خود امید و وعده دادم
که صدها غصه زین افسانه دارم
#گیتی_رسائی

گفتی که به امید
دل خلق بدارم
امید بشد سیل و
همه ریشه ی ما برد
#گیتی_رسائی

صبوری کن دل بیچاره ی من
که من پیرم
دگر چیزی نمانده
چه امیدی که درمانت کنم من
صبوری پیشه کن
بامن صبوری

دل را هوس است با تو هم ناز کند
آزار مرا ، با تو آغاز کند
ما را بنشانده دل به امید وصال
بی بال و پر آمدست پرواز کند
#گیتی _رسائی

مرا دردیست در دل ، خانمانسوز
کز آن چون شمع میسوزم شب و روز
به شب امید می بندم به فردا
چو فردا می شود در فکر امروز
#گیتی_رسائی

ای کاش به دیدنم بیائی
با یک گل سرخ
با یک سبد از یاس سفید
ای کاش به دیدنم بیائی
با یک غزل ناب
پراز عشق
پراز مهر
ای کاش به دیدنم بیائی
با یک دل سرشار
به آوای قشنگ
من خسته شدم
بسکه سرودم از درد
ای کاش به دیدنم بیائی
دیر است
دیر است دگر نیست امیدی
نی هست هوس در دل تنگم
نه نویدی
چون شاخه ی بیدی
بی رنگ و بر و بار شدم
با پشت خمیده
بی پر و بال شدم
ای کاش به دیدنم بیائی؟؟؟؟؟
#گیتی_رسائی