قوم محتاج

لجنزاریست اینجا

فاش گویم

شهر مردگان

گریز از آتش

صبر کردی

با یاد تو

عاشقان دانند

شدم فارغ

دل، دل نشد

کلاس درس

خویشتن نشناختم

هنر آموختیم

مجنون زاده

آرام جانم

سراب

حال ناخوش ما

چه بَتَرها که دیده ام

بوی کباب

بخود میزینم نیش

لحظه مرگ

دل پیری

مهمانی درد و ناله

مشتاق  بودم

قسم خوردم

قهر و خشم خدا

شد بَتَر

دنیای محبتم

گویم قصه ها