سوختن عذابست

کجائی یار دیرین

بستِ تخت

سینه ی سوخته

بوی دوست

بعد از تو

آه عاشق

شراب تلخ

قلم سرنوشت

درد جاودانی

حسرت وصل

دل برگور نشسته

پاسداری از دل

حال مردم شهر ما

خود باخته

دریای غم

کرم بر ظالمان

پندمان داد

عالم توهم

مردگان آئینه بدست

ما شراب نابیم

بد بریدم

چه کردی؟

رازهای شبانه

تنهای تنها

توو دل

حال زار دل

اینسان آفریدند

عیار  عاشقان

وای ز بیداد