فکر چاره باش

حیله جهان

خیلی بد نبود

وعده های ناب

اسیران تقدیر

بد از بدتر

عید قربان ما

نفس در قفس

صبرم نمانده

کابوس تنهائی

بود روالت

هیچ دانی؟

نمانده هیچ

خوی بد ما

زندگی روبرو

دل سنگ

گمگشتی

کجا کردم گناهی

بدامت بودم

نبودی تو

از دیده آموختم

پرنده پرید

داغ سینه

زدم فال

بی نشان

فاضل و مرشد

سیه سنگ

باید که سوخت

کودکان کودن

کفران نعمت