بجنگم با دل خویش





آن دردهای خفته به جانِ صبور من
چون کژدمی به سینه ی من نیش میزند
لب بسته ام نشود بر کس آشکار
از دشمنان خونی من بیش میزند
#گیتی_رسائی

گویا که غمت حریف دل بود
با اینهمه غم نکشته نابود
هرکس که بدیده رنگ زردم
آگاه شده به عمق دردم
گویا که نمانده آبروئی
ني جان به تن و نه رنگ و روئی
گفتم که روم ز خویش شاید
تا بگذرم از هرآنچه باید
بگذشتن من نبود آسان
این درد کجا؟ کجاست درمان
بگذار مرا به حالت خویش
عادت شده بر خودم زدن نیش
در کار "رسا" خدای مانده
عقل از سر یاربش پرانده
#گیتی_رسائی

ما را زده ای نیش بَتَر از کژدم
دیوانه ی عشق بودم و سر درگُم
دیدی که ز حال خویشتن بی خبرم
مخمور بُدَم . نبود یک قطره به خُم
#گیتی_رسائی

به آتش دهم گرمی از داغ خویش
زده گرگ دندان ، نه زنبور نیش
مرا ناصحان گفته بودند لیک
چه حاصل که خود کنده ام گور خویش
#گیتی_رسائی

ندارم حسرت دیدار رویت
شرابی تلخ خوردم از سبویت
تو گفتی نوش، اما نیش خوردم
شوی گلشن ، نمی آیم به سویت
#گیتی_رسائی