خزان زده

رفته از دستم به نامردی تمام زندگانی
گفته بودم با خودم ایکاش در دنیانمانی
درتمام دهرهمچون خود ندیدم نامرادی
میسرایم ناله هایم را به تنهائی نهانی
هرکسی بیندمراحسرت خوردبرحال وروزم
کاش میشدتابگویم"کاش دردم را بدانی"
تادلی پرخون نباشد ناله دامن را نگیرد
بین چه سان آتش بجانم هیچ ازدردم ندانی
عاشقم گمگشته زیر خاکِ سردزندگانی
کوخبر ازعاشقیها ،یاکه ایام جوانی؟
دلشکسته پاشکسته دردهادرجان نشسته
نیست دیگر حسرتی زان عشقهای آرمانی
شام میگرددسحرنی آرزوئی نی خیالی
هرکه دراین چنبره افتاده داند"کی تودانی"؟
حالیادرد"رسا" اینست و میسوزد نهانش
چونکه بگذشته بهاران. وای از سوز خزانی
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۲ ساعت 19:25 توسط گیتی رسائی
|
زنی ایرانی هستم . با نام ایرانی گیتی . 
