تو مرا سوزانده ای

گویا که یادت رفته است؟

در بلا بنشانده ای 

گویا که یادت رفته است؟

بانگاهی برده ای دل 

خود ندانستی چرا؟

گورماراکنده ای 

گویا که یادت رفته است؟

بادلم بازی نمودی

خنده ها بر من زدی

داغها بردل زدی

گویاکه یادت رفته است؟

من فقط کارم نگاهی بود

بر  رخسار تو

تو شدی دنیای من

گویاکه یادت رفته است؟

کوکجا بودست

آن غارتگر ایمان تو

پرسشی کردی زمن

گویا که یادت رفته است؟

گفتمت خودر ا نگه کن

پس جوابت را بگیر

آینه دادم به تو

گویا که یادت رفته است؟

وای از دستت "رسا"

 وین خاطرات مرده ات

آب بگذشته زسر

گویا که یادت رفته است؟