دل من جز عم من هیچ ندید

تیشه بر ریشه ی جانم کوبید


شد جوانی همه بر باد فنا

درنگاهم همه حِسّم خشکید


همه جا در پی گلزار زُخت

بودم اما، زرخت کی گل چید؟


به امیدی که به دامت آرم

دیده ام جامه ی زُهدم بدرید


وای بر دیده ی محنت کش من

که نگاهت دل من را دزدید


بردو بر شاخه ی بیدی آویخت

هیچکس دل به سر شاخه ندید


چونکه پژمرد دل از بی نَفَسی

رنگ و رو از رُخ خورشید پرید


سالهارفت زدست هستی من

بی خبر از رقم چرخ پلید


که تو آخر نشدی مونس من

جز "رسا" حرف دلم کس نشنید