بیا با من شبی را بد تو سرکن

شبی بامن بمان شب راسحرکن

ببین جان میکنم قربانی تو

همین یک شب غمم از دل بدرکن

نمی دانی چه دردی دارم ازتو

بیا چشم رقیبم پر شرر کن

عجب دارم از آن چشمان مستت

به جامی می مرا خونین جگر کن

دل خونین من قابل نباشد

بیا خونین دلان را باخبر کن

خداداند که طاقت دادم از دست

بیا حالم از اینها هم بَتَر کن

"رسا" را سینه مال آمال درد است

زجورو از جفا امشب حذر کن