راحت حان منی گر چه زتو بی خبرم

به خیالِ تو ز رویای خوشی میگذرم

سفری هست بسی ناب به دنیای خیال

اندرین خواب تو هستی همه جا همسفرم

همه دیدند چه سان واله و شیدای توأم

جای تو بود غمت همدم شام و سحرم

روزها در عم تو شام شود ، هست امید

که بیائی تو به شب دردل رویا بِبَرَم

هرچه دل پر شود و کوه بگردد غم تو

رفت از دل هوس و  مانده بَرَم چشم تَرم

 روزن چشم ببستم که ندارم هوسی

رفتم آنجا که نبودست ز بودم اثرم

توچه دانی که چو من بسته دامی نشدی

 من به مانند"رسا" سوخته شد بال و پرم