بیا باهم زتنهائی بگوئیم

بگوئیم و بگرئیم و بگو ئیم

زشبهای سیاه و روز هجران

ازآن دلدادگیهامان بگوئیم

وزآن سوز نگاه روز اول

زاشک همچو دریامان بگوئیم

زترس دیدن یاران نزدیک

زپنهانی ازین و آن بگوئیم

سپس از رنجهای خلوت خویش

زمنع این و منع آن بگوئیم

زحسرتهای دردل جای مانده

زخونین اشک جاریمان بگوئیم

"رسا" بس کن مگر دیوانه گشتی؟

چراگوئیم؟ که را ،باکه؟بگوئیم

بگوئی