با که هستی؟

گفته بودی که به جز من
هوس یار و دیاری نکنی
با که هستی و بگو
با که دلت در گیر است
#گیتی_رسائی

گفته بودی که به جز من
هوس یار و دیاری نکنی
با که هستی و بگو
با که دلت در گیر است
#گیتی_رسائی

تا کی ز غمت روز به شب آرم و
شب روز؟
نقرین چه کس
عمر من اینگونه تبه کرد؟
#گیتی_رسائی

شبانگاهی سخن با ماه گفتم
گهی با اشک گه با آه گفتم
پشیمانم زعمر رفته برباد
تو گوئی ناله اندر چاه گفتم
#گیتی _رسائی

سرمایه ما بجز غم و درد نبود
هی ناله زدیم ، ناله کی دارد سود
آن به که نیاریم به لب آه و فغان
این راه سقوط است ندیدیم صعود
#گیتی_رسائی

مجازاتم همین بس کندرین راه
شدم غافل نفهمیدم ره از چاه
نگاهش کردم و عمرم فنا شد
نبودم ازغم این درد آگاه
#گیتی_رسائی

صد بار دلم لرزه بر
اندام من انداخت
چون دید که چشمت
نگران دگری بود
#گیتی_رسائی

شراب خورده ام اما
هنوز مخمورم
به آن خمار دو چشم تو
من گرفتارم
#گیتی_رسائی

سرو روان نگفت
چرا کَند دل زما
شاید که اشک دیده ی ما
لایقش نبود
#گیتی_رسائی

ما را قسم به ناز تو دادند
عاشقان
رسوائیست لذت ما در
دیار عشق
#گیتی_رسائی

آمدن بسیار سخت و رفتنم دشوار بود
بس زیان کردم نبردم هیچ در اینکارسود
شکوه ای هرگز نکردم خوانده بود او دست ما
سوختم آن سان که از جسمم نماندانگار دود
#گیتی_رسائی

چه سخت است
آرزو را
پرای آبرو
به باد دادن
#گیتی_رسائی

دردهایت را نشمار
عدد کم می آوری
باور نداری؟
در کوله باری آنها را
بر پشتت بگذار
ببین چه سان ترا خم میکند
#گیتی_رسائی

خط سیر زندگی= از تولد تا مرگ
خط سیر تجربه=از شروع فهمیدن تا مرگ
خط سیر عشق= از سپردن دل تا مرگ
خط سیر درد =از احساس تا مرگ
خط سیر خوشبختی= از دیوانگی تا مرگ
همه راهها به مرگ ختم می شود
پس................؟؟؟

زادن
رها شدن از حضور جنینی است
که دردهای ترا
دو باره تجربه خواهد کرد
#گیتی_رسائی

تا زنده ام
زندگی مرا به حساب
عاشقیها مگذار
تنها مرگ است که
نهایت عشق را
ثابت میکند
#گیتی_رسائی

داستان عشق من همچون
هزار و یکشب است
روز در هجران و شبها
در غم فردای خویش
#گیتی_رسائی

ساده بودم ،سادگی کردم
ندانستم که تو
آفتابی ، روشنی بخش
شب همسایه ای
#گیتی_رسائی

چه آرام آمدی
به دلم نشستی
و دلم دیگر
هوس هیاهو نکرد
#گیتی_رسائی

بسیار کسانند که از درد برونند
دیوانه ی مستی و غروزند و جنونند
بر هیچ نظر کرده و بر هیچ گذارند
در شهر چو این بیخبران بیش و فزونند
#گیتی_رسائی

هرکس که بریدست ز خود
خوار ننامید
دیوانه ی این شهر
دل افکار ننامید
کارِ همگان نیست نگوئید
که سهل است
بخشندگی خلق جز
ایثار ننامید
چو دُرّ به میان صدف
خویش نهانند
در راه خدا میروند
اجبار ننامید
دیوانه ولی اهل زمینند؟
نه اینان
بیدار دلانند ، خس و
خارننامید
افسوس دگر مرده درین
شهر قضاوت
این بی خبران را به غلط
یار ننامید
آنکس که ندارد به دلش
رحم و کرامت
زاغند و زبونند دگر بلبل
گلزار ننامید
با حقد و حسد میشکنند
صاف دلان را
خوابند"رسا" در خود و
بیدار ننامید
#گیتی_رسائی

نبردم لذتی ، از روزگاران
چرا کاخ جوانی گشت ویران
بشد تیره به چشمانم جهانی
فرو افتاده ام چون اشک لرزان
زمانی خوش بُدم در خواب و رویا
چرا اینگونه باید داشت جبران؟
نمیدانم چه میدیدم به رویا
که میشد آتشی در من فروزان
تن یخ کرده ام را داغ میکرد
جهنم را شدم آنجا نگهبان
چه کردم من خداوندا ندانم
چرا باید دهم اینگونه تاوان
بدادم هرچه دادی از سر مهر
کنون بنشسته ام سردرگریبان
همان بهتر چنین روزی که دارم
به حال خویشتن نالان و گریان
"رسا" را وهم مرگ و وهم بودن
خداوندا، هراسانم ، هراسان
#گیتی_رسائی

درون خوابِ باغِ آرزوها
بشد بشکفته با عشق و تمنا
سرابی بود اما باز خوش بود
اگرچه آن خوشیها بود رویا
#گیتی_رسائی

کنم زان روزگاران گاه یادی
درون سینه ام غم بود و شادی
غمم را باکسی هرگز نگفتم
چو غنچه درد را در خود شکفتم
نباشد تاکسی چون من گرفتار
نمی ماند ز شب تا صبح بیدار
چه شبهائی که در آن بستر سرد
هزاران خاطره در یادم آورد
همان بهتر به نسیانش سپردم
شده چون مرده بر خاکش سپردم
نمی پرسم دگر از خویش، اری
کشیدم دور رویا را حصاری
چه حاصل این زمان از یاد ایام؟
شده خم قامتم بشکسته چون جام
همان بهتر"رسا" در خویش مانی
چو میدانی که بگذشته جوانی
#گیتی_رسائی

مادر من
ای کاش که مرده بودم
اندر شکمت
کین گونه نمی رفت
همه بیش و کمت
این حسرتِ نا پخته ی تو
سوخت مرا
از اینهمه درد و رنج
افروخت مرا
ایکاش که آرزو به دل
می ماندی
اینگونه به سر خاک
نمی افشاندی
با آمدنم تو روز خوش
کی دیدی؟
دیدم که ز درد دور خود
چرخیدی
گویا که فلک تقاص خود
از تو گرفت
ماندم به خدا زکار او
من به شگفت
نا کرده گنه ،چرا چنین
زار شدی؟
با آمدنم به غم
گرفتار شدی
خون است بجای اشک
از چشم"رسا"
من سوخته ام ندارد این
درد دوا
#گیتی_رسائی

گفتند کمی هم نمک عقل
بدک نیست
آنسان شده ام شور که نور
از بصرم رفت
#گیتی_رسائی

گفتم که شوم فارغ و
خود را برهانم
فارغ نبود چاره که
غفلت ره کار است
#گیتی_رسائی

گفتی که به امید
دل خلق بدارم
امید بشد سیل و
همه ریشه ی ما برد
#گیتی_رسائی

آوار جهان بر تن ما
رخت و لباس است
درزیگر گردن همه کارش
به حساب است
#گیتی_رسائی

دیوانه تر از من به خدا
نیست در آفاق
جفت است هرآن درد که درام
نبود طاق
پیراهن غمهای جهان
باب تنم هست
بگذاشته است بر تن
فرسوده ی من داغ
#گیتی_رسائی

امشب دلم
هوای سرودن نموده است
گویا که مرده ای
هوس بودن نموده است
صد قصه هست درته
ذهنم ز دردها
این آه سینه سوز
هوای گشودن نموده است
#گیتی_رسائی
جای حساب
ساعت دیدار روی تو
منها و جمع عقربه ها را
شمرده ام
#گیتی_رسائی