در این زمان

 

ارزان خریدی

 

دلتنگی

 

الامان

 

بردردش دوا نیست

 

عقل کجاست

سیل آمده و جان و تن ما را برد

دزدی و فساد ،حق مردم را خورد

ورنه ز خدا گله چرا ؟عقل کجاست؟

افسیو که این سیل شریفان را برد

#گیتی_رسائی

جز هیچ نمانده

در پای تو هرچه بود دادم به فنا

جز هیچ نمانده از من و دل به خدا

حالا زچه از برای هیچ باید بود؟

اینست تمام حاصلم زین دنیا

 

#گیتی_رسائی

دلم خوش است

بنشسته ام به خاک سیاه و

 

دلم خوشست

 

آغشته گشته ام به گناه و

 

دلم خوش است

 

یک یک شکسته ام همه پلهای آرزو

 

خود کرده ام به خویش تباه و

 

دلم خوش است

 

#گیتی رسائی

دزدان شعور و عقل

گو کیست .همانکه شک به جانت انداخت

 

ترسانده ترا و خود به عشرت پرداخت

 

دزدان شعور و عقل اینان بودند

 

وز آدمیان .ابله و اشتر بس ساخت

 

#گیتی_رسائی

خنجر زهر آلود

 

نگاهت را چه درد آلود دیدم

 

هوایش را چه مَه آلود دیدم

 

زخاطر کی توانم برد از یاد

 

من آن خنجر که زهر آلود دیدم

 

#گیتی_رسائی

 

نشان ما

 

خیال و یادت

سحر آمد تقاص از من بگیرد

 

خیالت را و یادت را بگیرد

 

نمیدانست عمرم رفته بر باد

 

همان بهتر که جانم را بگیرد

 

#گیتی_رسائی

 

کشتی شکسته

شد حاصل من ز زندگی ناله و آه

دنیا شده از برای من آتشگاه

چون مَترَسَگان به خنده لب باز کنم

مائیم همان کشتی بشکسته ی بی لنگرگاه

#گیتی_رسائی

 

نابود شدم

 

بازآ و ببین توچون بسوزم

نابود شدم . اگر که بودم

هستم زبرای سینه دلتنگ

در خلوت خویش غم سرودم

حالا به عزای دل نشستم

گویا که نمانده غیر دودم

#گیتی_رسائی

 

درمان کو

سر به سر درد است . درمان کو؟کجاست؟

آتشی افروختی. سامان کجاست؟

دل به دستم بود . خوردم پشت پا

کار این دنیا جفا باشد. وفاداری کجاست؟

#گیتی_رسائی

شده کارم همین

رشته های درد می بافم .شده کارم همین

 

گوئیا در پشت در. درد است ما را در کمین

 

همچو تسبیح است پشت هم قطار

 

چشمه های درد میجوشد ز چشمم بر زمین

 

#گیتی_رسائی

هجر درد است

 

هجر درد است درمانش کجاست ؟

عاقبت آوارگیها هست ، سامانش کجاست؟

اینهمه قول و غزل جز وهم نیست

تلخ زهری هست ،پایانش کجاست؟

 

بلا شو

به دل گفتم به خود آی و ، رها شو

 

درین دنیای نامردی. صدا شو

 

نماند بر رُخِ کس آبروئی

 

بس است درد آشنائیها. بلا شو

 

#گیتی_رسائی

بی خبر

دل به دستم بود اما

بیخبر از حال خویش

چشم گردان بودم اما

بی خبر از یار خویش

 

#گیتی_رسائی

به مثل زنده ایم ما

از جان گذشته ایم

به مثل زنده ایم ما

در کار خویشتن

بخدا مانده ایم ما

دیگر ز زندگانی و بودن

گذشته ایم

چون مترسک به خویش

پناهنده ایم ما

#گیتی_رسائی

 

 

حس نبود

سینه ی من گشته مالامال

ازحس نبود

پُر جهانم بود اما

آنکه می باید نبود

#گیتی_رسائی

 

عاشق دیوانه

سینه را پر درد میخواهی نمیدانم چرا

 

عاشق دیوانه میخواهی نمیدانم چرا

 

ما که دین و دل به راهت داده ایم

 

اینهمه ویرانه میخواهی چرا؟

 

#گیتی_رسائی

 

گلایه دارم

 

عاشق بی سروپا

 

دلارام من نشد

 

همخانه من

 

نقش قلم

 

حسرت دیدن تو

 

فال ما

 

بی خبر بودی

 

اولین نفس