به دارت میزنند

صد رنگ خاطره

تنها نگاهی بود

همدم پیمانه

رفته از یادم

رنگ و بوی سنبل

سپاس من

فسانه شادیها

رسیدن نتوان

غم از دل سرودم

بازنده

آواز باران

نیست شدم

عمر پرهای و هوی

به گمانی نشسته اند

درخت نا امیدی

زدم بر خویش تیغ

غم عاشق

بی هنری

میان همدلان

مرغان پربسته

ندارم گله

مرا شکستی

ناله ها کردم

نبودی اگه

صدای درد دل

بگذار زندگی کنم

نکردم گله

بیخیالی

درد آشنا

تف به روی روزگار

نداریم مجال