آغشته خون جگر

گرفتار

آموخته ام

مرا برنشان بر نگاهت

چه دانی ز دلم؟

خداوندا کجا هستی؟ کجائی؟

هنر نیست

صید ماهی دل

تو بی ماچه میکنی

برما غضب مکن

گفتم قرارمی

قیمت لبخند زن

مهمان شب

زندگی شیرین !!!

جانم را ستاند

آتش نهانی

عشق آرمانی

صاحب خانه

عالم عشق

حال چنین است

دلت آمد؟

خروشید چو موج

امید زیستن

بلای زمانه

عاشقان جاهل

 

بازنده قمار عشق

از دل نمانده هیچ

خیال سرزلفش

بودی نفس