وقتی رفتی

گرد بادم

ببخشا

لذت دیدار

سرگشته ی دل

جان بسرم

شدم کافر

فقط جنگ و فقط سنگ

قضا و قدر

خوش خبر

لطف تصویر

شب است

هدیه تولد

شهر خونبار

پرشکسته

آتش پرستی

رویای گذشته

دیده بی خواب

داستان دل

نا علاج

صدایت را میشنوم

لایه های درد

قلم درد

من کی ام

زخم زبان

حصار سینه

رنگ جهان

فقط سنگ

فریاد خفته

شادی مردگان