روز عذاب
خدایا
سرشتی مرا گوئیا بی حساب
به صدها سئوالم ندادی جواب
چو گفتیم "ها"، گفته ای بنده ای
حوالت نمودی به روز عذاب
گیتی رسائی
خدایا
سرشتی مرا گوئیا بی حساب
به صدها سئوالم ندادی جواب
چو گفتیم "ها"، گفته ای بنده ای
حوالت نمودی به روز عذاب
گیتی رسائی


تــــار را آهــــــسته بردار و بـــــزن
سوز و ســـازی دارد این آوازها
می شود تصویر در چشمان من
می نشــیــــند بر دلـم این سازها
کو توانی تا فــــــغانی برکـــــــشم؟
گرچه دانم میـــــــکند اعــــــجازها
خوش بزن ، آهســـته تارت را بـــــزن
می کـــنم در آســـــــــمان پروازهـــا
دلبــــــــــریها کــرده ای ای نازنیـــــن
خوش نباشـــــــد با تو ایـــــن انبازها
تا"رسا" هست و،دلی هست و ،غمت
بــــــــشکند دلهـــا چو گـــــــــویم رازها
گیتی رسائی

زسر تا به پا محو دیدارتم
چه زیباست اینکه گرفتارم
مرازنده کردست این عاشقی
طبیا کجائی که بیمارتم
گیتی رسائی

من عاشقم به زلف و به بوی و به موی تو
ساکن شدم به هردو جهان من بکوی تو
نازت خریده ام که توئی نازنین من
آید به چشم نور . چو افتد به روی تو
گیتی رسائی

به زمانی تو شدی مونس و یارم ، اما
بودی هرلحظه بهر گوشه کنارم ، اما
حالیا هست خیال توبه جایت اما
نیست حتی به خیال تو گذارم ،اما
گیتی رسائی

ندانم..............
چه سودی فلک برده ؟
از بودِ من
گیتی رسائی

گِلَم را سرشتند از خاکِ غم
نبودم چه می شد زافلاک کم؟
ندانــــــم چرا کرد بر من ستم
که پشت مرا کرده چون تاک خم
گیتی رسائی

از عشقها و عاشقی حسرت نصیب من شده
دردو بلا، هجران و غم، گوئی طبیب من شده
دیگر زخود بگسسته ام، من مرد میدان نیستم
شبهای تاریک و سیاه . اینک حبیب من شده
گیتی رسائی

از ما مپرس هیچ
خرابیم بی جهت
گیتی رسائی

اشک می ریزم ولی در خلوت تنهائیم
تا نفهمد هیچ کس حال دل و ، رسوائیم
آتـــــــشم ، اما نهانم با نگاهی غمزده
میزنم آتــــــش به خود با حالت شیــدائیم
گیتی رسائی

یک استگان چای، یک لحظه دلخوشی
یک عمر جاده ها، پایان ِ ناخوشی
یک قطره اشک گرم، یک کوه انتظار
یک قلبِ پر تپش، در عشق ماندگار
اینست زندگی
دیگر نباش، در بند چیدن ِ
یک دانه سیب سرخ
اینجا درختها ، بی ریشه مانده اند
برگای کاغذی
طوفانکی لطیف
پایان زندگی
افتادن به خاک
این است زندگی
گیتی رسائی


لحظه های عاشقی یادش بخیر
آنهــــــمه دیوانگـــی یادش بخیر
آن دویدنهـــــا و آن دیـــــــدار ها
سرخوشی ،آشفتگی یادش بخیر
زیـــــــر باران زیــر بـــــرق آفتـــاب
آنهـــــــمه رنگین کمان یادش بخیر
خنده های بی سبب بر آسمان
گریه ها و شکوه ها یادش بخیر
بازی امــــــــــواج دریا آن زمـان
رقص نور بی امان یادش بخیر
دستهای گرم و مشتاق و جوان
لرزش و سوز نهان یادش بخیر
رفت و گــم شد تاتورادادم زدست
مانـــده برجایش فغان یادش بخیر
از"رســا" ماندست کوهی خاطره
رفته از یادش زمان ، یادش بخیر
گیتی رسائی

دارم حکایتی که به آخر نمی رسد
تلخ است همچو زهر که به باور نمی رسد
گفتند سوختن به مثل دل بریدن است
آری صدای ماست که به داور نمی رسد
گیتی رسائی

در ماتم دلم ، به تماشا نشسته ام
دیگر شکسته ام
در گیر و ، خسته ام
حتی ز خاطرات قشنگت
گسسته ام
گیتی رسائی

دلتنگ مباش، این جهان می گذرد
پیــــــدا و نهان بر همگان می گذرد
افسوس مخور که همچو ما بسیارند
گر عیش کنی و یا فغان ، می گذرد
گیتی رسائی

من با غزل ترا به خدائی رسانده ام
با دست خویش زهر به کامم نشانده ام
ساقی شدی و ساعر مارا شکسته ای
خود را به حسرت لب لعلت نشانده ام
گیتی رسائی

ما را هوای یار هوس بود
حالیا
اندرکنار ماست
قفس آرزوی ماست
گیتی رسائی

ماهیگیرها تور می بافنتد
قطره اشکی از چشم ماهی به دریا ریخت
آب دریا شور است
گیتی رسائی

آوازه ی دیوانگیم را به طبیبان برسانید
شاید که دوای دل دلسوخته دانند
گیتی رسائی

چون قطره شدم نیست ، به دریای نگاهت
گشتم چو اسیری به دو چشمان سیاهت
آسودگیم نیست دمی، چاره چه سازم ؟
رنجور مشو ، نیست درین کار گناهت
گیتی رسائی

ماه به دنبال ستاره هاست
در دل ابرها
من به دنبال آن نگاه
دیوانگیها ست ؟؟
گیتی رسائی

زآندم که رفته ای
بهار من بخدا طعنه به
پائیز میزند
گیتی رسائی

بیهوده سر نزن به خیالم
شکسته ام
ازدست رفته را
که خیالی و خواب نیست
گیتی رسائی

نفهمیدم چه گفتی با نگاهت
غباری گشتم ، افتادم به پایت
ندارم شکوه ای از من تو بگذر
که خود کردم نباشد این گناهت
گیتی رسائی

وقتی دلواپسی هایم به دیدن دردهایم آمدند
قلبم تپش آغاز کرد
گیتی رسائی

ای آسمان
ستاره هایت را از چشم من
پنهان مکن
من تمام رازهایم را
به گوششان
رسانده ام
گیتی رسائی

زآنهـــــمه آتش نمانده غیر دود
بس ضرر کردم نبردم هیچ سود
چون جوانی رفت و پیری شد پدید
خوش فــــــــرازی بود اما بد فـــرود
حالیا هـــــــستم چو طوفانی ز درد
زانکه عــــــشق و عاشقی کارم نبود
دیده بارانـــــــی و، سینــــه پر زدرد
آســــــــمان گردید و رنگش شد کبود
نیســــــت جز حسرت مرا همراه و یار
سوخــــــتم در آتــش حرمان چو عود
بـــــوده ام ساقی کنون گشتم خراب
گوشــــــه ای افتاده ام مست و خمود
قطـــــره قطــــــــره زندگی را باختـــم
ســــــوختم دیگر نمــــــــانده تار و پود
ســـــوت آخر را "رســـــــا" باید شنید
بی صـــــــدا آید اجـــــل خواند سرود
گیتی رسائی

درمذاق من شراب زندگانی تلخ بود
آفتابش بی فروغ و روز و شامش تلخ بود
گه زمستان بود و گاهی نوبهار و گه خزان
هم بهار و هم خزان و نوبهارش تلخ بود
گیتی رسائی

زغصه . خون دلم پر نموده دامانم
نبود و نیست دگر هیچ بهر درمانم
چه سود دست بر آرم ، دعا اثر نکند
ز راهِ رفته پریشان شدم. پشیمانم
گیتی رسائی

مینویسم رشته رشته ، گم شده سررشته ام
جستجو کردم به هر حا و ، بهرجا گشته ام
گم نمودم خویشتن را و نگشتم کامیاب
حالیا چون جسم بی جانی زدنیا خسته ام
گیتی رسائی

آنقدر گفته اند که جای کلام نیست
وآنقدر خورده اند، شرابی به جام نیست
مارا دگر نمانده به دل جز نگفته ها
در کوی پختگان که دگر جای خام نیست
گیتی رسائی

من با خیال و خواب تو آرام گشته ام
آه از دمی که خواب ز دیارم سفر کند
گیتی رسائی
شکسته های دلم را به خاک مسپارید
که هرکدام هزاران غزل ز بَر دارند
گیـــــتـــی رســـــائـــــــی

آتــــــــش فتاده در دلــم از رنج این و آن
دستم نمی رسد که فرو پاشم این جهان
آخــــر کجاست آنکـــــه بنا کرده دهر را
بر من عیان چو هـــست نباشد بر او نهان
گیتــــــی رســــــــــــائـــــــــــــی

ما را هزار رنجِ دل آزردگان شکست
خوش آنکه نآمده به جهان رخت خویش
بَست
گیتی رسائی

خاطرت شاد کنم ، رفته ام از شهر تو من
دل دیوانه ی خود برده ام ، از شهر تو من
بسکه دیدم زتو هر روز به رنگی ،رنگی
شده ام خسته و بگذشته ام ، از شهر تومن
گیتی رسائی