خویش رها کن

با ما بیاو ، خویش ز بودن رها بکن
اینجا
خرابه ایست که شه آرزو کند
#گیتی_رسائی

با ما بیاو ، خویش ز بودن رها بکن
اینجا
خرابه ایست که شه آرزو کند
#گیتی_رسائی

چنان پاشیده ام ، پاشیده از هم
که گشته همدمِ روز و شبم غم
نمانده حسرتی دیگر به دنیا
گرفته خانه ام را گرد ماتم
#گیتی_رسائی

خاک و گِل من ز غم سرشتند
اینست تمام سرنوشتم
در سینه مرا دلی ندادند
یک کوه زغم در آن نهادند
برچشم ترم ز اشک خونین
از ماه گرفته تا به پروین
از هردو لبم نشان خنده
پر میکشد همچنان پرنده
بستان بشود ز روی من زرد
آتش نشود دوای این درد
بر تارک من به خط زیبا
بنوشت ولی نبود پیدا
بیهوده به هیچ دل بدادم
من دیده به پای عشق دادم
درخویش شکستنم هوس بود
بی عشق مرا جهان قفس بود
بی باده ببین کنون چه مستم
من همچو"رسا" ز غم شکستم
#گیتی_رسائی

آمد به کنارم
که کنم یاد گذشته
افسوس
عمریست گذشته
دگر باز نگشته
#گیتی_رسائی

مرا آتش زدو
باخنده می پرسید حالم را
نبود عاشق
نمیدانست درد و سور عاشق را
#گیتی_رسائی

به دل گفتم مدارا کن
پشیمان گشته می آید
نیامد
پیش دل رسوا شدم تا
بی نهایتها
#گیتی_رسائی
![]()
گفتم روم به خواب و رها گردم
از خیال
اما خیال روی تو خوابم حرام
کرد
#گیتی_رسائی

دیدند دلم پیش تو بند است ؟
بلی هست
هرگریه من پیش تو خنده ست ؟
بلی هست
هرلحظه تنم در هوست هست؟
بلی هست
دیوانگیم شهره ی شهر است ؟
بلی هست
سرتاقدمم محو تو بودست ؟
بلی هست
از جورو جفایت به دل من شرری هست ؟
بلی هست
هرشام و سحر سوی تو مارانظری هست؟
بلی هست
رفتی تو،مراازسرگویت گذری هست؟
بلی هست
بر سینه ز داغت اثری هست ؟
بلی هست
جای غزلی ناب مرا چشم تری هست؟
بلی هست
اما................
زتوازحال "رسا" گو خبری هست ؟
ولی نیست
#گیتی_رسائی

گفته بودی ،یک دل بی کینه دارم
مال تو
گفته بودی ،آتشی در سینه دارم
مال تو
می فرستم نامه ،اما کی جوابم
داده ای؟
دردهای تو برایم
خنده هایم مال تو
#گیتی_رسائی

آدم صادق ، فقط یکبار عاشق میشه
اما ................
عاشق میشه
عاشق میشه برای همیشه
باور سختیست
ومن
دلم برای صداقتم می سوزد
#گیتی_رسائی

رفتم و رفتم
نرسیدم
وقتی رسیدم ، او رفته بود
و من هر روز
فعل رفتن را صرف میکنم
#گیتی_رسائی

عاشقانه هایم را برایش گفتم
درفضا پخش شد
به گوشش رسید
و او در گوش دیگری زمزمه کرد
چه داستان غم انگیزی
#گیتی_رسائی
آمد که بپرسد زدلم
رفت که رفت
حالا تو بگو کجا؟؟
به دنیای خیال
#گیتی_رسائی

آتشی او بود و آمد
ریشه ام سوزاند و رفت
سایه اش جای خودش
امشب هم آغوشم شده
#گیتی_رسائی

کی شدم عاشق
نمیدانم
فراموشم شده
کاشکی می گشت
زرین حلفه ای
درگوش من
#گیتی_رسائی

گشتیم زهم جدا
بدون تقصیر
گفتی که گنه ز کیست؟
گفتم تقدیر
#گیتی_رسائی

تو کجائی که دلم بی تو
چنین میگیرد
رخ نهان کردن تو حال مرا
میگیرد
آتشم میزند و دل نگرانم
زینرو
یاد رویت چو کنم بعض
مرا میگیرد
#گیتی_رسائی

گفتی ز غمت دلم دو صد پاره شده
از خویش بدر رفته و آواره شده
من بی گنهم ،دیده پسندیده ترا
این راه برفته هرکه ، بیچاره شده
#گیتی_رسائی

بی باده شدم مست نگاهش
این بود همه بار گناهش
مستی ز سرم رفت چو بگذشت ز کویم
دیدست دو صد همچو مرا او سرراهش
#گیتی_رسائی

دردام بلا هستم و انگار نه انگار
دیوانه و سرمستم و انگار نه انگار
میسازم و میسوزم و لب بسته و خاموش
او دیده و میداند و انگار نه انگار
هرکس که مرا دید بزد خنده ی تلخی
اینها زقفا دیده و انگار نه انگار
دردیست که باشد به دلم حسرت دیدار
او بیند و او داند و انگار نه انگار
سربسته بگویم که دلم رفته زدستم
از خویش رها گشته ام انگار نه انگار
گفتم که گذر کرده ام و رشته گسستم
اما چه غلط بود که انگار نه انگار
آید چو به یادم رود از دست عنانم
رفتست زدل تابم و انگار نه انگار
زخمیست به دل کهنه و بهبود ندارد
درمان و دوا کرده ام انگار نه انگار
کار تو "رسا" نیست به نسیان بسپاری
او هست و خدا هست و تو انگار نه انگار
#گیتی_رسائی

زگرمای نگاهش سوخت جانم
شد آتش زد به مغز استخوانم
نمیدانم چه باید کرد بادل
اگر گویم بسوزاند زبانم
#گیتی_رسائی

صبوری کن دل بیچاره ی من
که من پیرم
دگر چیزی نمانده
چه امیدی که درمانت کنم من
صبوری پیشه کن
بامن صبوری

دل را هوس است با تو هم ناز کند
آزار مرا ، با تو آغاز کند
ما را بنشانده دل به امید وصال
بی بال و پر آمدست پرواز کند
#گیتی _رسائی

بارِ دل من ، عشق تو بودست
همین
دیگر نکنم خطا
به عشق دگری
#گیتی_رسائی

گفته بودم که اگر ناز کنی
من بخرم
بار این عشق بهرجا که بخواهی
ببرم
ولی افسوس نماندست توانی
به تنم
از همان روز که رفتی و نبودی
ببرم
#گیتی_رسائی

آتش زدم به آنچه زیادت
به سینه یود
منعم مکن ،نبود عشق دگر
نقش کینه بود
هرچند گفته اند
رهائی ز عشق نیست
آری گذشته عشق
رهائی دگر نبود
#گیتی_رسائی

تو را دیدم ، تو دیگر آن نبودی
نبودی آنکه دل از من ربودی
نه چشمانت ،نه دستانت، نه مویت
نه احساسی که آن را می نمودی
بیادم هست تا هنگام مردن
برایم قصه ها از غم سرودی
نگاهت بود ،اما سرد و خاموش
نه آن آتش ،ز آتش مانده دودی
گرانسنگی نمودی این چه رسمیست؟
مرا با این چنین سنگی تو سودی
بمانده حسرتت بر سینه ی من
صعودی دارد آخر هر فرودی
"رسا" آتش به جان شد ای دریغا
از این حسرت که دیگر آن نبودی
#گیتی_رسائی

حاضر مشو که خانه ی ما زیر و رو شود
گلزار عشق مرده و بی رنگ و بو شود
با دانه های وسوسه انگیز خویشتن
زهری شود که داخل جام و سبو شود
ما را فریفتی تو ندانم چرا؟ ولی
ای کاش دست فریب تو رو شود
گفتی وفاو ،با عم عشقت شدم عجین
ما را گداختی که دلت کامجو شود
تا کی عذاب ؟ حال من و دیده دیدنیست
شاید"رسا" که پیش تو بی آبرو شود
#گیتی_رسائی
من شب را دوست دارم
سیاه است و ساکت
آرام ِ آرام
مرا در خود غرق میکند
و آنگاه
ترا حس میکنم
نگاه ترا
و احساس خودم رادر آن سیاهی
پیدا میکنم
و زندگی میکنم
#گیتی_رسائی