شعله ی سرکش

دل بر دل من مده ، که آتشکده ام
همچون گل پژمرده ی پرپر شده ام
دودِ دل من سیه کند خانه ی تو
من شعله ی سرکشم که آخر شده ام
#گیتی_رسائی

دل بر دل من مده ، که آتشکده ام
همچون گل پژمرده ی پرپر شده ام
دودِ دل من سیه کند خانه ی تو
من شعله ی سرکشم که آخر شده ام
#گیتی_رسائی

اینست سزای من بیچاره که سوزم
آن لحظه که بودی تو و من رام نبودم
اکنون چه ثمرناله کنم بیش چه حاصل؟
صد دانه نشاندی تو ودر دام نبودم
#گیتی_رسائی

جدائی اتفاقی بود و افتاد
دل دیوانه ام خو کرده با غم
نمی نالم سزایم شاید این بود
همه دارند سهمی بیش یاکم
#گیتی_رسائی

گفتند ز ناکسان خطا می بینی
از شاخه ی خشک صدبلا می بینی
درگوش نرفت ، مهربانی کردم
خوش گفت مکن وفا جفا می بینی
#گیتی_رسائی

دیدی که شکست من
دلت را لرزاند؟
هردست بدی بدان
که پس میگیری
#گیتی_رسائی

خانه ی ما را اجل یک روزه
ویران میکند
خانه ی دل را تو صدها بار
ویران کرده ای
#گیتی_رسائی

باچشم بی فروغ نگه میکنم ترا
من با دهان بسته صدا میکنم ترا
آشفته گشته ام به رقیبم نظر مکن
ترک وفا نموده . جفا میکنم ترا
#گیتی_رسائی

صد بار من اندر شب ظلمت
رفتم به سرا پرده ی زیبای خیالت
با یاد گذرکرده ام اندر دل خورشید
#گیتی_رسائی

از خانه ی ما دلبرکم شال و قبا کرد
او روح مرا از تن غمدیده جدا کرد
گفتم که چنین نیست ره بنده نوازی
آخر زچه باید که وفا دید و جفا کرد؟
ما را تو به امید به میخانه نشاندی
باید که زجور تو گله سوی خدا کرد
صد دام به راه منِ بیچاره نهادی
نامدبه لبم اینکه چه هادیدوچه هاکرد
هرلحظه به صدغمزه دلم را بربودست
ازما چه بدی دید که اینگونه خطاکرد؟
گفتم که ز مسجد بروم سوی خرابات
شاید که خیالت من بیچاره رها کرد
بی آنکه زند جام"رسا" لطف خدا بین
مرگ من و دل پیش قدوم تو روا کرد
#گیتی_رسائی

پرسید یکی حال دلم تا بشود یار
ما را برهاند بشود مونس و غمخوار
یک غم چو بگفتم زهزاران غم بسیار
افسوس نشد یار و خودش گشت گرفتار
#گیتی_رسائی

نخواهم خورد حسرت از جدائی
چه سودی بردم از این آشنائی؟
رُخَت با من ، خیالت با رقیبم
غلط باشد کنم عشقت گدائی
#گیتی_رسائی

بین من و تو عشق تمام است.
من باخته ام لیک جهان تو به کام است
حالا به چه امید به یادت بنشینم؟
بهتر که خودمر ا سر جایم بنشانم
#گیتی_رسائی

مدیون تو و عشق توام ، بی خبری
آتش زده ای ، نمانده از ما اثری
ما را به رها شدن دگر نیست امید
عادت شده زیستن درین دربدری
#گیتی_رسائی

ما را تو شکسته ای و دادی برباد
دیگر نبرم سود ، زنم گر فریاد
گوش همگان پر است از ناله ی من
شیرینی تو کرده مرا چون فرهاد
#گیتی_رسائی

گفتی که
خبر زما نداری
ما را تو ندیده ای که
رفتیم به باد
#گیتی_رسائی

آزاد بیندیش و
به خود جور مکن
تا چشم بهم زنی
جهان می گذرد
#گیتی_رسائی

دردیست به جانم
ز تو پنهان کردم
حتی به گمان خویش
کتمان کردم
با دل چو غزیبه گشته
با غمها دوست
ققنوس شدم خویش
به زندان کردم
#گیتی_رسائی

آمدم تا دل سپارم
خانه ام ویرانه شد
داستان دلسپاریهای من
افسانه شد
آتشی بودم که یخ زد
دل درون سینه ام
حاصلم از دلسپاریها
دلی دیوانه شد
#گیتی_رسائی

هرچه درد و بلاست
جور شماست
سخن تر زمن شنو
اینجاست
گر شنیدی تو راز ما
رکسی
گویمت باورش مکن
چو خطاست
#گیتی_رسائی

ما را که شکسته بود دنیا
داغ تو به آتشش کشیده
وآنگاه ز راه لطف گفتی
این قصه به آخرش رسیده
#گیتی_رسائی

رنگ بر رویم نمانده
بسکه زنگم میکنند
چونکه می بینند بی رنگم
مرا همرنگ دنیا میکنند
#گیتی_رسائی

مرا به جادوی نگاهت دعوت نمیکنی؟
چرا؟
پیر گشته ام ؟
ولی دلم جوانست و
هوای جوانی دارد
به رویم منگر
به قامتم نگاه نکن
به صورت چین خورده ام
اقتدا نکن
دلم را ببین
فقط دلم را
هنوز برای تو
و فقط برای تو
می تپد
#گیتی_رسائی

جوابم ده تو از بهر چرایم
منم بنده تو هم هستی خدایم
چرا پنهان نمودی خویشتن را؟
نمی آئی بپرسی حال من را؟
بجای خویش قاصد میفرستی؟
نگاهی کن ز بالا قعر هستی
رسولانت همه در بند خویشند
چوبرقدرت رسند درفکر خویشند
خودت پایئن بیاو سروری کن
به جال بندگانت داوری کن
بیا پائین زحال ما خبرشو
برای ما بمانند پدر شو
خودت پائین بیا و حال ما بین
همه سر در گریبانند و غمگین
نهان بودن نباشد حل مشکل
در آنجائی که صد درد است دردل
زبس گفتی و شکرت را نمودیم
بهر دردی که دادی خو نمودیم
دل هرکس زغصه همچو خون است
ز هر حدی که گویم من فزون است
خودت قاضی ببین این کار،عدل است؟
خوراندی زهر و میگوئی که شهد است؟
دمی در این جهانت بندگی کن
مثال بندگانت زندگی کن
ببین تا تا کجایت می فروزد
زسرتا پا ، زپا تا سر بسوزد
تو انستی اگر ، آباد گردان
از این رویش به آن رویش بگردان
"رسا" دارد ز دنیایت شکایت
خدای من شود جانم فدایت
#گیتی_رسائی

چه کسی گفت که با ما تو ، مدارا نکنی؟
رحم بر حال دل بی کس ِ رسوا نکنی؟
این جفاکاری تو رسم جوانمردان نیست
کشا میشد که درین مهلکه غوغا نکنی
#گیتی_رسائی

گرچه میسوزم ولی آگه ز رازم نیست کس
درچنین حالی جهان باشد بمانندقفس
نیست یک دیوانه ای همسایه دردم شود
درد آید هرزمان از سینه ام جای نفس
#گیتی_رسائی

در دیار نیستی ، با نیستان همخانه ام
چشم تا بگشوده ام با چیستان همخانه ام
شعله های عشق می آید نمی سوزد مرا
گاه می پرسم زخود با کیستان همخانه ام
#گیتی+رسائی

ندانستم که بر بام محبت خانه دارم
همانجا ئی که از مهر و وفا کاشانه دارم
غلط بر خود امید و وعده دادم
که صدها غصه زین افسانه دارم
#گیتی_رسائی

خون ما را میخورد آن مردگ برگشته دین
روز و شب بنشسته همچون زالوان اندرکمین
ظاهرش مردم فریب و باطنش چون دیو و دد
کی بگیرد دست از افتادگانِ بر زمین
این بود حال دل این روزهای تارما
میخورم خون جگر سیلی زنم من برجبین
#گیتی_رسائی

رویت عذاب بود و خیالت عذاب ناب
روزی شدیم خوشدل و
روز دگر کباب
#گیتی_رسائی

ما و شرابخانه ی وصل تو
عالمیست
اما چه سود؟
اینکه خیالیست ؛ بی خیال
#گیتی_رسائی

گفتی بریز خاک به سر عمر ما گذشت
گفتم نبرده سود نباید مغازه بست
گفتی که آمدو شدمان بی نیتجه بود
گفتم بدین بهانه نباید ز خود گسست
#گیتی_رسائی