خداوندا کجائی

گِله از درد خود را بردم از یاد
شنیدم بسکه از بیداد، فریاد
خداوندا کجا هست مسکن تو؟
گمانم برده ای ما را تو از یاد
#گیتی_رسائی

گِله از درد خود را بردم از یاد
شنیدم بسکه از بیداد، فریاد
خداوندا کجا هست مسکن تو؟
گمانم برده ای ما را تو از یاد
#گیتی_رسائی

شاهد از غیب رسیدست که
رساند به تو پیغام مرا
خون دل آمد و بگرفت
دو چشمان مرا
چهره ام رنگ گرفت و
شدم از دیده نهان
پیک بیچاره اشکم نتوانست
رساند به تو پیغام مرا
#گیتی_رسائی

مگو با کس چه آوردی به روزم
همان بهتر که در خلوت بسوزم
من آن شمعم که بر سر آتشم هست
تو بینی آتش ، اما دلفروزم
#گیتی_رسائی

زندگی وقتی کلاه بر سرم گذاشت
که
تازه چشمهایم دیدن را
آزموده بود
#گیتی_رسائی

کاش رنگها خلق نمیشدند
فقط سیاهی بود و سیاهی
سفیدی مرده بود
گفته اند
تمام رنگها بین سیاهی و سپیدیست
کاش فقط سیاهی بود
و آنگاه انسانها
درگیررنگها و نیرنگها نمیشدند
و شاید آنروز
همه یگرنگ بودند
#گیتی_رسائی

کاش میشد با زندگی مردانه
جنگید
ولی او عادت دارد
نامردانه دریک هماورد
نابرابر
از پشت خنجر بزند
درحالیکه به رویت میخندد
چون میداند
که اوست همیشه
پیروز این میدان
#گیتی_رسائی



بیا بر سینه ام داغ دگر نِه
به پشتم از غمت بار ِ دگر نه
توانم هست در این ره بمیرم
بیا برهرچه کردی صددگر نه
#گیتی_رسائی

چو دیدی عاشقم. زارم نمودی
به رسم عشق آزارم نمودی
شکستم خویشتن را اندرین راه
به نامردی تو بر دارم نمودی
#گیتی_رسائی

ندانسته گرفتارت شدم من
اسیر چشم بیمارت شدم من
شدی ساقی .می صد ساله دادی
چنان کردی. چنین زارت شدم من
#گیتی_رسائی

شکستی دلم را و، بندش زدم
چو رویم بشد زرد ، رنگش زدم
بشددل چو مرغ و به بامت پرید
به رسم ادب تکه سنگش زدم
#گیتی رسائی

مرا دیوانه کردی با نگاهت
کنم پیش خدا از تو شکایت
مرا غم در جهان کم بود ،اما
شنو تا با تو گویم من حکایت
**********
تو بودی و من و دنیای شیرین
جوانی و نشاط و ماه و پروین
تمام آرزوها ، آسمانی
نه تاریک و کدر، چون ماه رنگین
**********
تو با فکر من و من با خیالت
به تمثیل گل و گلشن جمالت
نگاهت گرم بود و خویت آرام
چه ها کردی که بشکست پَرّ وبالت
**********
من تو هردو بی تقصیر در جنگ
گرفته برمن و تو زندگی تنگ
چه چاره غیر تسلیم و رضایت
که ترسم بود از ناموس و از ننگ
**********
نگاه آخرت جان مرا سوخت
لبم را پیش نامحرم بهم دوخت
"رسا" شد چون حباب و رفت برباد
زفرهاد زمانه عشق آموخت
#گیتی_رسائی

سینه ام پاره پاره گشته از غم تو
حسرتی نیست غیر دیدن تو
عمر بگذشت درهمین حسرت
کاش یک لحظه بود همدم تو
#گیتی _رسائی

ای عاشق دیوانه ، مشو خامِ نگاه
من رفته ام و باخته ام در این راه
باغیست درش سبز و خیالش گلگون
چون مست شوی بیفتی اندر ته چاه
#گیتی_رسائی

آتش به جان زدست
ندارم شکایتی
هر آنچه کاشتیم
چنین میدهد ثمر
#گیتی_رسائی

بر من نگاه کرد و نه انگار دیدمش
گم شد درون خاطره ها
شد خیال من
#گیتی_رسائی

طعنه میزد گلی به شاخه ی بید
سر چرا می کشی تو بر خورشید
از سر کِبر می کنی تو نگاه
میشوی مست از غرور آنگاه
نیست یاری ترا به بر گیرد
یا که از حال تو خبر گیرد
گرچه عمری دراز بیداری
بر قدت دل فراز می داری
تو ازین عمر کی بری کامی
الغرض بر تو نیست فرجامی
من دو روزی درین جهان باشم
بهر عشاق روح و جان باشم
گرچه از ساقه ام جدا سازند
جای صد شعر و قصه پردازند
برگ برگم نشانه ی عشق است
حال و روزم فسانه ی عشق است
لحظه هایم پر از حدیث و سخن
گرچه دورم ز ریشه ام به چمن
خوشدلم گرچه عمر کوتاهست
لحظه هایش به آسمان راهست
قصه زندگیست بودن من
نیست دنیا محل آسودن
با"رسا" همدلی کنم ، آری
عمر کوتاه به ز بی باری
#گیتی_رسائی

سوختم، اما ندانستم غمت
پیش رندان خوار و زارم میکند
حالیا دردیست مانده در دلم
کوه اگر بودم ، غبارم میکند
#گیتی_رسائی

سینه ام گردیده چون دریای خون
میزند بر طبل مرگ دنیای دون
هر خوشی را از گلویم پس گرفت
آرزوها یم شده گلگون زخون
#گیتی_رسائی

دل آزرده از گردش روزگار
که آتش زده بر دل بی قرار
دگر نیست جایز بنالم ازو
جفایش شده بر همه آشکار
گیتی رسائی

به سر مانده هوایت ، وای بر من
دلم تنگه برایت ، وای برمن
درون دیده مانده جای پایت
نشستم تا قیامت ،وای برمن
#گیتی_رسائی

در آن زمان که حسرت دیدار داشتم
عقلم به سر نبود
تو بودی تمام من
رفتی تو عقل آمد و گفتند
عاقلم
اما چه سود؟
آن منِ عاشق دگر نبود
زیرا که در سیه کده ی
عاشقانه ها
چون مردگان ِ شب زده
آرام خفته بود
#گیتی_رسائی

گویند بدون دل بهشت است جهان
دشمن شده دل بهر همه آدمیان
هرکس که نهان نکرده گفتست همین
دل هست بلای جان هر پیر و جوان
#گیتی_رسائی

گشتی تو مذهبم ، همه گفتند کافرم
گشتم چو میگسار، بشکستند ساغرم
سوزم که ، نگذرد ز خیالت خیال من
درمن شکست ، دیدی و دیدند ، باورم
#گیتی_رسائی

غافل شدم از تو و ز یادت
سرگرم ِ خیال ِ خام بودم
در بند هزار رنگ و نیرنگ
آزاد ولی به دام بودم
چون می زدگانِ می نخورده
مفتون شراب و جام بودم
دل بسته بهر نگاه و سرمست
بسپرده سری، تمام بودم
ناگاه کُلَه ز سر بیفتاد
بازنده به یک کلام بودم
هم رانده و هم مانده ازین راه
در بارگهت غلام بودم
آخر به کجا کنم شکایت
دانی تو که من همام بودم
دیدی تو "رسا" چه ها کشیدم؟
من بوالهوسی بنام بودم
#گیتی _رسائی

نمی خواهم به یاد آرم . چه کردی
بجز آزار بر جانم . چه کردی؟
گلستان گشته دل از رنگ غمها
همی دانی تو. من دانم چه کردی
#گیتی_رسائی

در سینه ی من درد و بلا هست
دوا نیست
دل بسته ی درد است در آن
حال و هوا نیست
عمریست که دادست خدا
لیک ندادست
گویا که به درگاه خدا
لطف برای من وما نیست
#گیتی_رسائی

آزده ام و سوده و فرسوده منم
در گردش روزگار ناسوده منم
یارب تو کجائی که زمن بیخبری؟
گویا به خیال تو نباشم اگر .آسوده منم
#گیتی_رسائی

سر بار شدم بر این جهان ِ گذران
لب بسته. توان نیست کنم آه و فغان
گویا که به اختیار ِ خود آمده ام
تا کی بکنم درد درینسینه نهان؟
#گیتی_رسائی

بگذشت تمام عمر .در وا چه کنم؟
صدها غم و غصه هست . اما چه کنم؟
حلاّل ِ غمی نیست درین دور فلک
جز اینکه بر سر زنیم در واچه کنم؟
#گیتی_رسائی