زخم دل


شرم کردم که به هنگام وداع
اشک چشمم به تو گوید رازم
تو ببینی و تاسف بخوری
نشدی همدم و هم پروازم
#گیتی_رسائی

سینه ام پاره پاره گشته از غم تو
حسرتی نیست غیر دیدن تو
عمر بگذشت درهمین حسرت
کاش یک لحظه بود همدم تو
#گیتی _رسائی

خوب شد رفتی نماندی، مرد رویاهای من
تاکه باشی همدم من ، همدم تبهای من
لحظه لحظه با تو هستم با تو ای نامهربان
باز هستی باهمه نامهربانی ، مردرویاهای من
#گیتی_رسائی

چه میشد در دلم حسرت نمی بود
تو هم عاشق کشی کارت نمی بود
چه ساده دل سپردم با نگاهی
وزآن پس کی مرا بود اختیاری
به رویا بود کارم زندگانی
تو بودی و غم و سوز نهانی
نبودی تو، نگاهت همدمم بود
چو آتش گرمی جان و تنم بود
چو مستانِ زخود بی خود زمانی
شدم غرق خیالات ِ جوانی
زمان را برده بودم گوئی از یاد
امان از عاشقی ای دادِ بیداد
اگر بود اختیار دل به دستم
ترا چون بت شکنها می شکستم
چه حالی دارد آزادی ز دستت
از آن چشمان مست می پرستت
"رسا" ای کاش شعر تر بدانی
که تا دادت ز چشمانش ستانی
#گیتی_رسائی

ندارم همزبانی آنچنانی
که در رویا کنم من زندگانی
ندارم یارو دارم سوز و دردی
شده همدم مرا رخسار زردی
خداوندا چگونه آفریدی؟
مگر دردو عم و حرمان ندیدی؟
نمیدانم چه سان پایان پذیرد
درون سینه دل باید بمیرد؟
چه سود ازاین نفسهای درونسوز
که شب تاروازآن تاریکتر روز
مراسوزانده ای اندر جوانی
مکن با بنده ها نامهربانی
"رسا" گفتست باتو درد جانسوز
به من راهی بغیر از مرگ آموز
#گیتی_رسائی