شدم پای بندت

آئینه به دست

خدایا بشکنش

نقش تو

غیر از غم عشق

درخاطرم نیست

غم خریدی

تا نفس هست

گران بار

مانند امیر

غیرت ما

مرام دنیا

نارفیق

عشق آمد

ماه شدی

حال خسته

حبس ابد

ای آشنای من

شدم خسته

با تو زندگانی میکنم

نمیدانم کجائی

چاره سازی نیست

درمان کرده ام من

فروشندگان ایمان

شدم من خارکن

کار یزدان

جهان لعنتی

یارب  بدان

نارفیق دون

بباید درد پرسید

لذت سوختن