flowers, window, and blue image

 

سالها با دل نبودم هیچ کار

 

او به کار خویش بودو من به درد خود دچار

 

حال می بینم بسی پژمرده ام

 

گول هرکس را بجز دل خورده ام

 

آتشی در سینه میسوزد مرا

 

کرده بی طاقت منِ فرسوده را

 

دل تو گوئی این زمان بیگانه است

 

گشته غافل از من و دیوانه است

 

هرچه میخواهم که باشم همدمش

 

تا نهم بر زخم کهنه مرهمش

 

او چو مرداری شده در سینه ام

 

بر غم دوران شده آئینه ام

 

یاد آرد بی وفائیهای من

 

زانهمه بی بند و باریهای من

 

غفلت از حالش دلم را خون نمود

 

حق بود گویم مرا مجنون نمود

 

زین سبب دارد فغان حال "رسا"

 

این پشیمانی کجا دارد دوا؟

 

#گیتی_رسائی