خطا کار

راز دل گفتم و ، گفتی که خطا کارم من
عاشقت بودم و ، گفتی که گنه کار م من
من گنه کار و خطاکار، جفا،کارتو بود
حالیا از غم عشقت به سرِ دارم من
گیتی رسائی

راز دل گفتم و ، گفتی که خطا کارم من
عاشقت بودم و ، گفتی که گنه کار م من
من گنه کار و خطاکار، جفا،کارتو بود
حالیا از غم عشقت به سرِ دارم من
گیتی رسائی

ما را خیال برد به دنیای عاشقی
این تهمت است که چشم تو دام بلای ماست
هــــــــــــــرگز گلایه از تو نکـــــــــردم ، خطا ز ماست
آنکــــــــــــــس که گفت دیده خطا کار نیـــــــــــــست ، کجــــاست ؟
گیـــــــــتی رســـــــــــــائی

بیهوده نگفتند که عشق زعالم بالاست
هرجا که بود عشق ، در آن ولوله بر پاست
گیتی رسائی

بیمار شدم ، طبیب و درمانم باش
جانم که گرفته ای ، تو جانانم باش
آتش شده ای؟ مرا بسوزان اما
چون نیست شدم بیاو سامانم باش
گیتی رسائی

بیهوده طی کردم
راهی را که پایانی نیست
گیتی رسائی

من آن دردم که با لب آشنا نیست
گیتی رسائی

اگر عاقل بودم
خودمو به دیونگی میزدم ،تا
هرچی تو دلم بود را فریاد میزدم
تو می شنیدی
همه میگفتند دیوونست
گیتی رسائی

گفتم که بی خیال ز کویت سفر کنم
بیهوده بود سعی، تو بودی خیال من
گیتی رسائی

گفتی برو ، زعشق تو ما سر شکسته ایم
از بسکه گفته ای و شنیدیم ، خسته ایم
مارا ببین که بر سر این آرزوی خویش
از آبرو و غیرت و مردی گذشته ایم
گیتی رسائی

با یک پیاله ای که تو دادی خراب شد
حالی که بود حسرت عمری شرابخوار
گیتی رسائی

زین آتشی که کرده به پا عاشقانه ها
سوزانده هرچه هست زعاقل نشانه ها
گیتی رسائی

زبس دلم به تو خو کرد از همه بگسست
مپرس بی تو چها کردو باچه کس بنشست
مگیر خرده دلست این نه پاره ای از سنگ
به هرکه بسته بشد در به دیگران بربست
گیتی رسائی

به بیداری دلم خوش نیست ،
زآنرو
ترا در خواب می بینم همیشه
نمی گویم زخفتن حاصلی نیست
که خشکیدم ز حسرت تا به ریشه
گیتی رسائی

کجا دیدمــــت ؟ نیست در خاطرم
چو آتـــــــش کنون زیر خاکـــسترم
به سینه دلم می تپد چاره چیست؟
همــــــان به ،ندیدی تو چــــشم تَرَم
گیتی رسائی

سر ریز شده ز غصه جانم
بیهوده نباشد این فغانم
آسوه ای و تو فارغ از غم
از ریشه بسوخت استخوانم
گیتی رسائی

بر آتـــــــش دل بــــــــــزن تو آبـــــــــی
نــــــــــی باد به آتــــــــــش کبابی
مارا که زسوختن نه باکست
آباد کجا شود خرابی
گیتی رسائی

می گویند : دنیا از نگفت خرابست
من از نگفته هایم دنیائی ساخته ام
که اگر بگویم دنیا خراب می شود
انگار
همه کارها برعکس می شود
وقتی
تو عاشق می شوی
گیتی رسائی

هرلحظه از غمت به نوائی فغان کنم
شاید رسد به گوش تو دردم ؛ گمان کنم
گشتیم چوب طلائی زهر دو ســـــــــر
هرجا زبان گشاده و ، دردی بیان کنم
گیتی رسائی

ما را نشانده ای ؟ چه امیدی؟ که هست پوچ
بربخت ما چو قرعه کشیدند گشت پوچ
خود را سپرده ایم به امواج روزگار
گویا که قاپِ زندگی ما نشست ،پوچ
گیتی رسائی

شنیده ام که به یادم شراب نوشیدی
شدی خراب و ،پس آنگه چو باده جوشیدی
شراب و عشق به جانت شراره ها افروخت
شدی چو ماه و بر آن بزم نور پاشیدی
گیتی رسائی

خداندا ...........
بودنم انگار حقیقی نبود
امیدوارم که رفتنم حفیقت باشد
گیتی رسائی
![]()
دردهایم خوب شدند
وقتی به بی درمان بودنشان
ایمان آوردم
گیتی رسائی

دلشکسته رفته ام از کوی تو
برده ام با خویش تار موی تو
تار مویت همدم روز و شبم
شرمسارم از تو و از روی تو
گیــــــتی رســـــــائـــــــــــی

مـــــــــــــــــــا را بجـــــــــــــز از عشق
به دنیا هنــــــــــــــــری نیست
گیــــــــتی رســـــائی

تاکی بزنم مُهر به لب ، داغ به سینه؟
ترسم که زگورم برود دود به اعلا
گیتی رسائی

در باغِ دلم جز گل غم هیچ نَروئید
افسوس که تو سرخوش و مست و گذرائی
گیتی رسائی

تا به کی باید هوای خانه ی بیگانه داشت ؟
دیده را هامون نمود و ، تیغ اندر سینه داشت؟
تا به کی باید به سیلی رنگ رخ گلگون نمود؟
عشق را انکار کردو ، مُهر در آئینه داشت؟
گیتی رسائی

زمن مخواه که باشم هنوز در بندت
چو من نبود کسی این چنین پابندت
هنوز از پس یک عمر مانده ام حیران
تقاص رنج مرا میدهد خداوندت
گیتی رسائی

مرا بگذاشت بر بیگانه رو کرد
نه فکر من نه فکر آبرو کرد
گیتی رسائی

زندگی تلخ است مثل زهر مار
می کند هرناکس و کس را دچار
تا به خود آئی زخود بگسسته ای
نیستی، گم گشته ای همچون غباز
آسمانت می شود تاریک و تار
میشوی خاک ره ِ هر رهگذار
می نوازد او ترا با نیش خویش
مرگ می گردد به کامت خوشگوار
دل به امیدش نباید بست لیک
زانکه بر عهدش نباشد استوار
من به خود گفتم ، تمام قصه ها
قصه ها ازخوب و بد را بی شمار
حال در بندش گرفتار آمدم
او شده صیاد و من گشتم شکار
برطناب کهنه اش پیچیده ام
مرگ می سازد مرا امیدوار
کرده ام گوش "رسا" را پُر ، که تو
آخرش بازنده ای در این قمار
گیتی رسائی

رفتی کجا؟ که بی تو حرام است عمر من
چون آفتاب بر لب بام است عمر من
پرسیدمت که شام سیه کی شود سپید؟
گفتی برو که با تو تباه است عمر من
گیتی رسائی

در کارگاه عشق صبوری گذار نیست
این رشته را خدای بدین گونه ساخته
گیتی رسائی