آتش پنهانی

آتش پنهانی اندر سینه ام
نیستی پیدا تو در آئینه ام
مهربانی نیست در قاموس تو
آشنایان گفته اند، دیوانه ام
#گیتی_رسائی

آتش پنهانی اندر سینه ام
نیستی پیدا تو در آئینه ام
مهربانی نیست در قاموس تو
آشنایان گفته اند، دیوانه ام
#گیتی_رسائی

ساحلی بودی و من
طوفان در خود گم شده
هرچه پیچیدم ندیدم
ساحل آرامشی
#گیتی_رسائی

ز آستان حقیقت ببین چه سان دورم
اگرچه خورده زمینم ، ولیک مغرورم
نگاه می کنم و رشک میبرم برچشم
هزار مرتبه گفتم به عشق معذورم
#گیتی_رسائی

از حال خویش بی خبرم
با تو دلخوشم
ای بیخبر ز حال ِ دل
بیدلان شهر
#گیتی_رسائی

در دیار عاشقان عقل و خرد را
راه نیست
داستانی دارد این شهر خیال و
خواب را
#گیتی_رسائی

در شهر دل ، خیال تو خورشید میشود
بر بخ زده تن من میدهد نوید
گرم است روزگار من
بخدا با خیال تو
#گیتی_رسائی

انتظارت مانند تکه لواشکی ترش
در دهانم بود
مزه مزه اش کردم ،اشکم درآمد
و زبانم تاول زد
ولی باز هوس خوردن داشتم
چقدر این لواشکهای ترش
خوشمره هستند
#گیتی_رسائی

در پناه عشق تو زآسیب دوران
فارغم
این چنین عشقی بود
سرلوحه ی دیوانگی
#گیتی_رسائی

سر تا به قدم محو تماشای تو بودم
صدها غزل و شعر به عشق تو سرودم
رفتی ز برم آتش دنیا به سرم ریخت
اکنون بنگر این نه منم ، آتش و دودم
#گیتی-رسائی

کاش بودم یا ستاره یا نسیم
خالی از هر زیب و زیور ، زرّ و، سیم
روی دریا می نشستم چون خیال
خالی از هر وحشت و هرترس و بیم
#گیتی_ رسائی

به یادت هست؟ روز دل ربودن
تو بودی و ، من و، یک باغ رنگین؟
نگفتی هرکحا باشم تو هستی؟
زدی بر روح و جانم داغ ننگین
#گیتی_رسائی

به رسم یادگاری دل به من ده
کمی با یک نگه جرات به من ده
مرا امیدوار عاشقی کن
بزرگی کن کمی لذت به من ده
#گیتی_رسائی

بُردَست مرا هوای کویت
آنجا که خبر ندارم از خویش
دیگر تو مپرس شام و روزم
چون بی خبرم زحال خود بیش
#گیتی_رسائی

خندید لبانت چو برویم نظر افتاد
تو دانی و من دانم و آن خنده ی شیرین
#گیتی_رسائی

ای کاش مرا راه فرازی می بود
یا از غم این و آن قراری می بود
طاقت زکفم رفته ، دلم می سوزد
ای کاش پس ار خزان بهاری می بود
#گیتی_رسائی
آنقدر بدی دیده ام ، و آنقدر بَدان
گفتم چه خوشست نیستیم جاویدان
صد سال دگر نیست یکی زین همگان
انگار نگشته پر ز ما گورستان
#گیتی_رسائی

صبوریم ، اما به روز جزا
مبین غوره ما را
که ما می
شدیم
#گیتی_رسائی

ازین سوختنها رها کی شویم ؟
اگر خار نیزار باشیم ما
نی شویم
#گیتی_رسائی

زآتش زد ه گان کسی خبر نیست
گوئید بیایند که ما دیر نپائیم
#گیتی_رسائی

بی باده به مستی ام کشاندی
اما به برم دمی نماندی
سوزانده ای و به غم نشاندی
من را ز جفا غریبه خواندی
#گیتی_رسائی

نادم شده ام ز عمر بسیار
چون در غم خود شدم گرفتار
بی بار شبم به روز پیوست
دیریست دگر که کردم اقرار
#گیتی_رسائی

بترس از دیدگان و آن نگاهی
که بیند درد پنهان و عیان را
بسوزاند دلت را گاه و بیگاه
چنان تیری که بشکسته کمان را
#گیتی_رسائی

هر روز به شکلی دل من در
تب و تاب است
گر شرح بخواهم بدهم
همچو کتاب است
می سوزم و انگار بود
رسم زمانه
درمان دل غمزدگان
آتش و آب است
#گیتی_رسائی

گفتم به خودم ، دل به خیال تو نبندم
وانگاه به رویا و به عشق تو بخندم
اما چه کنم؟ هست خیال تو کمندم
ترک تو کنم با غم عشق تو به بندم
#گیتی_رسائی

هست اندر رگ من عشق تو در
آمد و شد
دل به درد آمده زین رفتن و زین
آمد و شد
هرچه دیدم نبودست بجز
رنج و عذاب
عمرطی شد به خدا بیهوده در
آمدوشد
#گیتی_رسائی

پر شده خاطرات من از تو
جای حرف و حدیث دیگر نیست
#گیتی_رسائی

مرا دلمرده از مادر بزداند
خور و خواب و صبوری یاد دادند
نبودم زنده در این زندگانی
خوشا آنان که از مادر نزادند
#گیتی_رسائی

مرا دلبسته کرد و خود گذر کرد
خبرها داشت ، من را بی خبرکرد
چنین نامردمیها قلبم آزرد
مرا پابند کرد و خود سفر کرد
#گیتی_رسائی

دوست دارم که بگویم ، چقدر عاشقتم
بخیالِ تو نگنـــــــجد ، چقدر عاشقتــــم
درپسِ چهره ی بیرنگ هزاران رنگ است
ساکتم لیک ندانـــــــی، چقدر عاشقتم
من نگاه تو به دنــــــــــیا ندهم ، باوردار
هیچکس هیچ ندانــــــــئ،چقدرعاشقتم
می کشم بارِ غمِ عشق به دوشم امـــا
خوشدلم زانکه نگفتــــــم، چقدرعاشقتم
تانگاهت به من افتاد همان روز نخســـت
دل دیـــــــوانه به من گفت،چقدرعاشقتم
رفته ای بی خبر از حال من و حال دلــــــم
ناله هایم نشنیدی ، چقـــــــــدر عاشقتم
بود بازیچه ی دست تو دلِ خام"رســـــا"
کاش میشد که بفهمی، چقدر عاشقتم
#گیتی_رسائی

جز سایه درد بر سرم نیست
این سوز و گداز باورم نیست
نا کرده گنه شدم گرفتار
گویا که به عدل داورم نیست
#گیتی_رسائی

در بستن لب ،گوی زهرسنگ ربودم
با هرنگهش از رخ خود رنگ زدودم
بیهوده به سودگریش دل بنهادم
با او به خدا من طرف جنگ نبودم
#گیتی_رسائی