خاطره

از من بگذر که گشته ام پیر
جز خاطره نیست از وجودم
پوسیده تمام تار و پودم
#گیتی _رسائی

از من بگذر که گشته ام پیر
جز خاطره نیست از وجودم
پوسیده تمام تار و پودم
#گیتی _رسائی
![]()
شنیدم دلنشین شد خنده هایت
چو گریان دیده ای
چشمان ما را
#گیتی_رسائی

اگر چه دل به خیالت
جوان به سینه تپد
به رخ چو پیر شدی
حاصلش دل آزاری
#گیتی_رسائی

مرا دردها بیگران آمده
تو گوئی همه زآسمان آمده
توانم نمانده ز صبر و زهوش
که داغِ دلم بر زبان آمده
ز درد عزیزشان دلم خون شده
خبرهای بد خونفشان آمده
عزیزی برفتست و بی طاقتم
که برلب همه روح و جان آمده
گله نیست جایز زسوز و گداز
لکرچع مع بر نل گران آمده
بهر شکل سوزم من از داس مرگ
که برفرق پیر و جوان آمده
گلایه ندارم اسیرم به بند
که جبر است و بس بی نشان آمده
"رسا" خون دلست و زبان عاجز است
درین داغ بس ناتوان آمده
#گیتی_رسائی
در سوگ از دست دادن دوست عزیزم

چه فکرت رسیده؟ که رفتی ز حال
که بگذشته از تو مه و روز و سال
به خود گوی امسال را چون کنم؟
که دانم دریغ است سالی ز سال
#گیتی_رسائی

گفتی که چرا اشک به چشمان ِ تو بند است؟
این عمر ندانی که چرند است و پرند است
هرلحظه که بگذشت دگر باز نیاید
ما زهر چشیدیم و شنیدیم که قند است
#گیتی_رسائی

اینهمه داغ سینه ما را کشت
حرص وآز و طمع، وفا را کشت
بسکه فریاد در گلو خشکید
حس نامردمی صدا را کشت
عشقها در فضای آلوده
خنجری شد که همنوا را کشت
همه خوبان درون خود زنجیر
باد مسمومِ غم، هوا را کشت
چه بگویم دلم نمی آید
دردهم ما و هم شما را کشت
هرچه درد است بی دوا گشته
دردها ریشه ی صفا را کشت
نیست دیگر امید بهبودی
سوزِ بیچارگان"رسا" را کشت
#گیتی_رسائی

نا توانم در به خود پرداختن
گشته کارم در جهان خود باختن
همدمی با من نبوده یک دمی
کی توان در بیکسی خود ساختن ؟
#گیتی_رسائی

رخ به رخ بودیم و دزدانه نگاهت کرده ام
وه چه عمری که بدین راه تباهت کرده ام
در درون دیده ات دیدم که تصویرم نبود
بی جهت خود را چو مجنون خاک راهت کرده ام
#گیتی_رسائی
خوشبین شدم و ،وعده به خود میدادم
بی باده به خود ساغر و می میدادم
نا خورده شدم مستِ درِ میخانه
در سوگ بهار دل به دی میدادم
#گیتی_رسائی
در سینه ی ما داغ چو خورشید درخشید
زینرو به سر هرچه زبانست
فتادیم
#گیتی_رسائی

هزاران بار بر جانم بزد نیش
نشد عبرت کز عشقت بگذرم من
هنوز پابند آن چشم سیاهم
چرا باید که از تو بگذرم من؟
#گیتی_رسائی

ندانسته مرا در بند کردی
ولی دانسته در بندت شدم من
#گیتی_رسائی

از قفا هرگز نگه بر من مکن
سوختن را آشکارا
عاشقیست
#گیتی_رسائی

عشق فقط سه حرف است . ولی
تمام حروف الفبا هنوز نتوانسته اند آنرا
معنی کنند
#گیتی_رسائی

نشد خسته آیا خداوندگار؟
ز دیدار این مردم نابکار؟
ندانم که در عرش اوضاع چیست؟
که از حال ما او خبر دار نیست
در آنجا هم . انگار همچون زمین
بساطیست برپا بیا و ببین
شده کور چشم خدا بینشان
زر و سیم و نکبت شده دینشان
شدند خبره در کار و در بارشان
شده کدخدا یار و همکارشان
شریکند در لقمه های حرام
ز مُغ بچگان هم بگیرند کام
به دل کورو لب تشنه خون شدند
ز شهوت تو گوئی که مجنون شدند
زنان طعمه ی شام تاریکشان
به یک تار مو بسته شد دینشان
ز شرم و حیا نیست در کارشان
تظاهر شده راه انکارشان
زنند مهر داغی به رخسار خویش
سیاهی دل گشته چون پشم و ریش
به ظاهر خدا ترس و باطن خراب
شده دین بمانند نان و کباب
خدا را نهادند در پشت سر
که شیطان شده بهرشان راهبر
تو گوئی خدا هم درین کار زار
ندارد گمانم دگر اعتبار
زمین و زمانش بهم ریخته
به میخی الکهاش آویخته
ندارد ز ابلیس دیگر گله
که ابلیس پس مانده از قافله
بسوزد دلم زین زمان بر خدا
دلش خون بود اندرین ماجرا
از اینروست ما بی خدا مانده ایم
چونان مردگانِ به خون خفته ایم
خدایا کجائی که ما سوختیم
ز پیغمبرت عدل آموختیم
پشیمانم از اینهمه گفتگو
نخوردم بجز غم من از این سبو
ندارم بجز تو خدا همدمی
که بر سینه ی من نهی مرهمی
زبانت "رسا" لال تدبیر کن
ز درگاه او عذر تقصیر کن
#گیتی_ رسائی

دردیست به دل که جز صبوری
درمان نکند فراغ و دوری
آموخته ام به خویشتن . من
ای کاش نباشد آرزوئی
#گیتی_رسائی

دل غمدیده داغ درد دارد
رخ گلگون و آه سرد دارد
ز لبخندش عیان درد نهان است
هزاران دردِ بی همدرد دارد
#گیتی_رسائی

خیالم میشود عشقت فراموش
اگر چه همچو کوهی هست پر جوش
ولی بیهوده بر خود وعده دادم
پس از عمری نگردیدست خاموش
#گیتی_رسائی

دلم در سینه ام درد تو پرورد
نمیدانی چه ها بر روزم آورد
غلط بود اینکه دیده دید رویت
به یک لحظه دمارم را در آورد
#گیتی_رسائی

شنیدم دل چو گردد سرد مُردَست
چو مرده اندرون گور خفتست
بدین معنا منم در گور خفته
دو صد مرده به حالم غبطه خورده
#گیتی_رسائی

بباید عشق را از دیده فهمید
توان از دیده بار عشق را چید
زبان بس ناتوان باشد در اینکار
که استاد است چشم عاشق زار
کند رسوا نگاه گرم و سوزان
عیان سازد هرآنچه هست پنهان
خوشا آنکس زبان دیده داند
هزاران رمزِ دل از دیده خواند
ازین رو از نگاهت دیده بستم
مبادا رو شود پیش تو دستم
گلایه از "رسا" دانم که داری
نبودم اهل این آئینه داری
#گیتی_رسائی

بشاگردی ز استادی شنیدم
دل بی غم درین دنیا ندیدم
خوشا آنکس که در دنیا نیامد
خط بطلان بر این دنیا کشیدم
@گیتی_رسائی

جان ِ من از آن خاک سرشتند که غم ریشه دوانده
صد شیشه ز اندوه درین خاک نشانده
گویند چو لب باز کنی ، غم بسُرائی
گفتم که مرا سوز به افلاک کشانده
#گیتی_رسائی

این عشق به ما لذت دیوانگی آموخت
تا دل بنهادیم به ما بندگی آموخت
برقامت دلدار دو صد جامه ی گلرنگ
در صنعت اشعار به ما بردگی آموخت
#گیتی_رسائی

تو می گفتی صبوری چاره ساز است
برای صابران درها فراز است
صبوری شد بلا. بر جان من ریخت
شب و روزم پر از سوز و گداز است
#گیتی_رسائی

وفا داران خدای این زمینند
به هر دردی دوای آخرینند
جفا کارانِ که در این سرزمینند
ز خصلت همچون شیطان زجیمند
#گیتی_رسائی

مجنون صفتی؟ بگو که لیلات کجاست؟
آن دلبر طناز فریبات کجاست؟
هرکو که ز خود گذشت مجنون باشد
گر قطره شدی بگو که دریات کجاست؟
#گیتی_رسائی

دل گر برود نه اینکه فریاد کنم
با باد به دست آمده ، بر باد کنم
چون خانه ی ویرانه ی بی پیکر و در
هرگز نتوانم دگر آباد کنم
#گیتی_رسائی

اگر روزی به تو افتد نگاهم
ندانم چون کنم با اشک و آهم
صبوری کرده ام تا کس نداند
شوم رسوا، عیان گردد گناهم
#گیتی_رسائی