آتش نه

آتش نه
سیل خانه ی ما را خراب کرد
#گیتی_رسائی

آتش نه
سیل خانه ی ما را خراب کرد
#گیتی_رسائی

ما را به جای عشق
خموشی به آتش کشیده است
#گیتی_رسائی

سر تا قدمم شرم و حیا بود ، ندیدی
هربار نگاهم ز فقا بود ، ندیدی
گفتند رفیقان که بگو تا که بداند
در هرسخنم مهر و وفا بود ، ندیدی
#گیتی_رسائی

آتش زده دل ، دامنم
می گوید این آتش منم
می سوزم و لب دوختم
از پا به سر می سوختم
دردا نمی داند کسی
خوردم غم دوران بسی
در خویشتن گم می شوم
ساغر که نه خُم می شوم
هرچند می سوزم نهان
جَستم ز دامت الامان
آتش زده بر جسم و جان
نعره زنم بر آسمان
درگیر هستم با خودم
نی یک زمانی .دمبدم
بازآ ببین حال دلم
اینست ،اینست حاصلم
گوید"رسا" دستم بگیر
گشتم ز غم زارو اسیر
جای نفس آید نقیر
هستم زبودن سیرِ سیر
#گیتی_رسائی

دریاب مرا ، که رفتم از دست
تا کی بکنی تو این دست آن دست
دیگر رمقی به تن نمانده
مارا زکمر غم تو بشکست
#گیتی_رسائی

کس نمی داند چه با من کرد
آن برق نگاه
دودمانم سوخت و
کاشانه ام بر باد داد
#گیتی_رسائی

دیوانه شدم وای که مرگِ هوس است این
فریاد ز دل آه که داغِ نفس است این
گفتم که عنان دل خود را به کف آرم
این مرغک بیچاره اسیر قفس است این
#گیتی_رسائی

لب چو بستم همه غمها
به دلم مهمان شد
آری امشب اگر آئی
به کباب جگرم مهمانی
#گیتی_رسائی

تا تـــــــو بودی ، زقفا. چـــــــــشم دلم روشــــــن بود
گرچــــــــــــه در بودن تو ،هیــــچ مرا سود نبود
تا کـــــــــــــجا باید و باید بدوم دنــبالت؟
به کجا رسم وفادار ی چنین بود ؟ نبود
#گیتی_رسائی

ای وای اگر روی بتابی، چه کنم من؟
یا سوی رقیبم بشتابی،چه کنم من؟
گر با دلم آهنگ دلت خوش ننوازد
دریا بشود نقش سرابی،چه کنم من؟
نسیان اگر آید بشود ساقی مجلس
من را نبود هیچ جوابی،چه کنم من؟
من آبروی خویش نهادم سر این کار
امید شود همچو حبابی، چه کنم من؟
از وحشت آن روز زچشمم برود خواب
چشمم بکشد حسرت خوابی،چه کنم من؟
میسوزم ازین درد که آلوده ی آنم
ما غوره و تو کهنه شرابی ،چه کنم من؟
آنقدر نوشتی تو "رسا" درد دل خویش
این درد دگر گشته کتابی ،چه کنم من
#گیتی _رسائی

آنچنـــــان دور شدی ، کز قمر آید خبرت
نیست در قلب من از مهر و محبت اثرت
تا خدا هست و خدا هست و خدائی بکند
نیســــــت قَدِ سر ســـوزن ز محبت ثمرت
#گیتی_رسائی

تا بریدم از تو ،یادت آمده در محقلم
این ندانی زین جدائی درد و غم شد حاصلم
گرچه لب را بسته ام اما شدم غرقاب خون
هیچکس آکه نباشد ، همدمم باشد دلم

رهرو عـــــــــــشقم ولیکن ناتوان
هست دردم در درونم نوحــه خوان
بازی با آتش است این ،عشق نیست
مـــــی فروزم ، مـــــی گدازم ، الامان
#گیتی_رسائی

چو میسوزی حدیث عشق برپاست
درون سینه این آتش فریباست
فروزان میکند رخساره ات را
گل سرخ در میان سبزه زیباست
#گیتی_رسائی

آنچنان دردیست در جانم نهان
پودر گردانیده مغز استخوان
پشتم از غم زیر بارش ناتوان
گرچه می سوزم نیارم بر زبان
گر بگویم تیره گردد آسمان
گر نگویم می گدازد جسم و جان
همچو کشتی بی دکل بی بادبان
در میان موجهای بس گران
در گلو بشکسته فریاد و فغان
من زهم بکسسته، غمها جاودان
گشته ام بازیچه ی بازیگران
تیره باشد در نگاهم این جهان
خسته ام ولله ز روح و ز روان
کو "رسا" سودت فقط کردی زیان
#گیتی_رسائی

چه کردی با من ای نازکتر از گل؟
که تا دیدم ترا از خود گسستم
تو بردی اختیار دل ز دستم
از آن ترسم ندانم من که هستم
#گیتی_رسائی

با یاد تو دردهای من تازه شود
یک ذره ی آن به کوه اندازه شود
میسوزم و دردها نهان میسازم
در بازی عشق و عاشقی دلبازم
آتشکده ام اسیر خاکستر درد
میسوزم ازین عشق نمی گردم سرد
بی خویشم و میگریزم از خویشتنم
غربت زده ی جدا شده از وطنم
ما را تو نگه مکن دگر جائی نیست
همچون من بینوا که همتائی نیست
بیهوده چنان سوخته ام در غم خویش
دیگر نبود حسرت بیش و کم خویش
در خاطر من بجز تو تصویر نبود
جک گشته ،چنان که جای تدبیر نبود
اکنون جو"رسا" درون جان، جان شده ای
در مسلخ عشق عید قربان شده ای
#گیتی_رسائی

من درِ دل بستم و
گفتم خیالم راحت است
آمدی دل را شکستی
خانه ام ویرانه شد
#گیتی _رسائی

گویا که بی خیال ز مائی و عشق ما
اما گواه ما بخدا ، نیست جز خـــدا
#گیتی_رسائی

تا مرا دیدی سرت را سوی دیگر کرده ای
لیک فهمیدند یاران
تا کجا دلداده ای
#گیتی_رسائی

رفتی و ،گفته ای که غمت همنشین ماست
آری
صدای عشق و غمت ، دلنشین ماست
#گیتی_رسائی

در دیار ما همیشه
دل یکی یکدانه است
لیک در شهر شما
دل پیش پا افتاده است
#گیتی_رسائی

نقش تو مردمک چشم مرا کرده سیاه
داستان غم ما
پرچم درویشان است
#گیتی_رسائی

من نگاهت کردم
تو چه بیهوده به من دل بستی
سرنوشت
همچو دیوی که دهانش پر آتش باشد
گرم و سوزان
چه خبر داشت زدلهای زهم پاشیده ؟
#گیتی _رسائی

سوختن جز کار پاکان نیست
کار هرکسی
این چنین سوداگری
باید ز شمع آموختن
#گیتی_رسائی

دل برده ای زما
زخیالت تو برده ای
ما داده ایم دل
زجهانی بریده ایم
#گیتی_رسائی

صبوری کردم و
پاداشش این بود
ترا دیدم کنار دشمنانم
#گیتی _رسائی

ما را زمانه بی خبر
از مادر آفرید
وآنگه به چشم مست تو ما را
سپرد و رفت
#گیتی_رسائی

ما را هزار مرتبه رنجانده ای ولی
دل را حواس نیست که آید به راه راست
#گیتی_رسائی

مــــــــــا را ز قفا زدی تو ســــــــــــــــنگی
همـــــــــــچون تو ندیده ام پلنگی
ما مست و زبون و بی پر و بال
در دست تو آفت زرنگی
#گیتی_رسائی

سرمایه زندگانی من حیف است
دردست تو افتدو
به یغما برود
#گیتی_رسائی

بر من بنگر ، ببین چقدر پیر شدم
زآن روز که با عشق تو در گیر شدم
میسوزم و گاه میفروزم در خویش
زآنسان که دگر ز عمر خود سیرشدم
#گیتی_رسائی

ز من آشفته تر در این جهان کیست؟
چو من دیوانه اندر این جهان نیست
سپردم دل به یک برق نگاهی
ندارم دیگر از دامش رهائی
نبردم سود ،سرتاپا زیان بود
دل من اندرین سودا جوان بود
فرو پاشید از آن پس ،جهانم
ز شرحش ناتوان باشد زبانم
چه حاصل دارد این ناگفته گفتن؟
هزاران درد بر بیدرد گفتن
تو در گیری به کار خود،چه دانی؟
نباشد از غمم در تو نشانی
"رسا"بیهوده می کوشد درین راه
توئی کوه ِ غرور و من چوآن کاه
#گیتی_رسائی