جهان می گذرد

امید مبند بر جهان، می گذرد
برپیر و جوان و نو جوان می گذرد
دستت چو رسد مکن تو حق را ناحق
شرمنده شوی از آنکه در نهان می گذرد
#گیتی_رسائی

امید مبند بر جهان، می گذرد
برپیر و جوان و نو جوان می گذرد
دستت چو رسد مکن تو حق را ناحق
شرمنده شوی از آنکه در نهان می گذرد
#گیتی_رسائی

دراوج نشسته ای و خوش میرانی
از غم بگسسته ای و خوش میرانی
غافل شده ای ازین جهان گذران
افسوس شکسته ای و خوش میرانی
#گیتی_رسائی

برخیز و بیا ببین چه سان پیر شدم
هر ثانیه با غم تو درگیر شدم
بیرحم مباش ، درد من را حس کن
من همچو اسیر پا به زنجیر شدم
#گیتی_رسائی

امید ز دل رفته و نومید شدم
من سوخته در وادی خورشید شدم
صد نور ز خورشید ، نصیبم هیچ است
این شد هنرم مرغگ شبگیر شدم
#گیتی_رسائی

سر ریز شدم ز غم
خدایا مددی
گردیده چو کوه هم
خدایا مددی
آتش بگرفته ام
خدایا مددی
یکباره و دمبدم
خدایا مددی
#گیتی_رسائی

دلم گرفت
ولی
یاد تو رهایش کرد
چه خوش بود رهائی
به دست زندانبان
#گیتی_رسائی

بیهوده برده ای به نگاهت مرا به خواب
عمریست در غم عشقت شدم کباب
برگرد و شاد کن دل ناشاد و کن ثواب
هرگز ندیده کس بخدا این چنین عذاب
#گیتی_رسائی

امشب دل من هوای باران کرده
بشنیدن آوای هزاران کرده
بی باده شده مست و زخودبیرون است
تنها شده و ، یاد حریفان کرده
آورده به خاط آنچه را داده ز دست
گردیده غریب حسرت یاران کرده
تاریک شبست ، ماه هم گم شده است
ترسیده دلم . دست به قران کرده
یاد شب حافظ است و یلداست امشب
فانوس خیال نذر احسان کرده
میسوزد و ناله اش مرا سوزانده
خود را به میان سینه پنهان کرده
امشب ر"رسا" مپرس حالش چونست
بیچاره دلش هوای باران کرده
#گیتی_رسائی

دلم آتش گرفته . ناز شستت
از آن ترسم دهد کاری به دستت
ندارد عاقبت سوزاندن دل
شدی مست همچو چشم می پرستت
#گیتی_رسائی

عجب دارم که تو محبوب مائی؟
برای جان ما ،چوب خدائی
چه بد کردم که گشتی سرنوشتم؟
زبخت بد ، نشستی خوب جائی
#گیتی_رسائی

برنگاه تو میخورم سوگند
که ز کویت دگر سفرنکنم
پر شدم آنچنان ز عشق تو من
که بچشمم دگر نظر نکنم
#گیتی_رسائی

داستانیست این گرفتاری
که لبم بسته و تنم داغ است
گشته ام گم درین دو راهیها
در کویرم، ولی هوس باغ است
#گیتی_رسائی

به هر نعمت دو صد درد آفریدست
دلی گرم و تنی سرد آفریدست
خیالت اخیارت دست خویش است؟
هرآنچه خواست .هم آن فریدست
#گیتی_رسائی

هدیه دادست خداوند به انسان
دل را
پر نمودست ز الطاف فراوان
دل را
جس خوبی و بدی ، عشق درآن
بنهادست
کاش با صدق سپاریم به یزدان
دل را
#گیتی_رسائی

گفتم که دلم رها کنم از غم تو
دیگر نشوم اسیر بیش و کم تو
افسوس که دلبسته به درد تو شدم
بستست همه جان و تنم بر دَم تو
#گیتی_رسائی

من اندر دادگاه عادل عشق
شکست سخت خوردم از نگاهت
ولیکن خوشدلم . زین درد جانسوز
که خود کردم نبوده این گناهت
#گیتی_رسائی

گفتم چه دهم هدیه بجز این دل مسکین
گفتا
مگو از دل که بجز درد ندیدم
#گیتی_رسائی

گز از دل گویمت دردم فزاید
نمک بر زخم کی
درمان درد است
#گیتی_رسائی

اجل آمد به بالینم ندانست
که من مشتاق این دیدار هستم
بدو گفتم قدم بر چشم من نه
که من با عشق تو بیمار هستم
#گیتی_رسائی

شرم آیدم به پیش خلایق ز زنگ خویش
زرد و سیاه و سرخ بهم درتنیده است
زرد است رنگ خزان ؛ در بهار عمر
صدها هزار حسرت و صدها هزار درد
ماتمسراست حلقه ی چشمم زانتظار
چون بی نصیب رفته و بیمار آمده
سرخی شرم گشته کنون رنگ گونه ام
گویم جواب چه ؟ چو بپرسد چگونه ام
ما راست هر زمان به سیاهی تمایلی
آری " رسا " سیاه بود رنگ دیده ام
#گیتی_رسائی

صد بار ترا دیدم و اما، اما
گفتم که بگویم و نگفتم ، اما
امروز قبای حسرتت پوشیدم
بردست زنم دست و بگویم ، اما
#گیتی_ رسائی

کجا دردی دوا کردی تو از من؟
از آن روزی که چشمم بر تو افتاد
هزاران بار مُردم زنده گشتم
فقط با وعده می کردی دلم شاد
#گیتی_رسائی

نشستی هرکجا خوارم نمودی
به صدها رنگ آزارم نمودی
شدی سوهان و قصد سینه کردی
طبیبانه ، تو بیمارم نمودی
#گیتی_رسائی

دل را مشکن که دل شکستن
باشد هنر گناهکاران
بر خویش مزن نقاب
کین هم
باشد هنر فریبکاران
#گیتی_رسائی

دنیای منست نگه به رویت
بر هر نگه تو جان فشانم
عمریست سروده ام غزلها
بر باد دهم به تو رسانم
#گیتی_رسائی

مرا با تو نبوده هیچ پیوند
تو آزادی و من پابست و پابند
دلم میسوزد اما چاره ای نیست
بباید زد به لب با حیله لبخند
#گیتی_رسائی

گناه گر بکنم من
گناهکار توئی
که قطره قطره غمت شد
نگاه ملتمسم
#گیتی_رسائی

گویا که دل زمانه سنگ است
رند است و به حیله بس زرنگ است
پیر است بسی جوان نماید
تمثیلِ عروسک فرنگ است
دل برده ز عارف و ز عامی
چون گل به چمن خوش آب و رنگ است
گویند ندیده کس وفایش
دریاست ولی پر از نهنگ است
نرم است و لطیف و مهربان خوی
چون نیک نظر کنی پلنگ است
این نوگل صد هزار داماد
تیریست به جان ما خدنگ است
صد وعده دهد به شربت ناب
جامش ز برای ما شرنگ است
بیهوده نمی کنم شکایت
دیویست که ظاهرش قشنگ است
افسوس که نیست چاره ی کار
این قافله تا به حشر لنگ است
دیریست"رسا" که دل بریدست
اما چه کند که دست تنگ است
#گیتی_رسائی

گفتم به رو حشر بگیرم تقاص خود
ترسم تو حیله گر ز خدا هم گذر کنی
#گیتی_رسائی

اندر غم تو به سینه آتش زده ام
یک رشته زاشکِ غم کنارش زده ام
گه آب زنم که آتشم تند شود
اینگونه دو صد حیله به کارش زده ام
#گیتی_رسائی

ازحسرت ما کسی خبردار نشد
مردار شدیم و کس به ما یار نشد
گفتیم هرآنچه را ، همه با نگهی
می دیدو شنید و باز غمخوار نشد
#گیتی_رسائی