بغض چون آتش

دلم خواهد میان موج دریا
همچو قو میرم
فقط من باشم و یک قطره می
اندر سبو میرم
خیالت را رها سازم
روم تا اوج تنهائی
ازین بغض چو آتش خفته
در کنج گلو میرم
#گیتی_رسائی

دلم خواهد میان موج دریا
همچو قو میرم
فقط من باشم و یک قطره می
اندر سبو میرم
خیالت را رها سازم
روم تا اوج تنهائی
ازین بغض چو آتش خفته
در کنج گلو میرم
#گیتی_رسائی

دلم میخواست گه گاهی
زدست تو سبو گیرم
شوی چون آینه وآنگه
ترا در پیش رو گیرم
ز دلتنگی چو باران
بر کویر خشک می بارم
سراغت را زهر کس
مو به مو من کو به کو گیرم
#گیتی_رسائی

خداوندا
ندانم من خرابم یا جهانت؟
چرا برجان زنی تیر از کمانت؟
چه رسم است اینهمه نامهربانی؟
بهاری قسمت ما شد خزانت ؟
#گیتی_رسائی

دلم خواهد ز رفته پند گیرم
ز تلخی گذشته ، قند گیرم
ز هرکس بگذرم خودرابیابم
نه از یک بَل ز چندین چند گیرم
#گیتی_رسائی

مرنجانم ، بترس از سوز آهم
که تنها عشق تو باشد پناهم
پشیمانم ولیکن نیست چاره
نصیحت میکنم خود را هماره
بس است دیگر ز راه رفته باز برگرد
که باید از چنین عشقی حذر کرد
نباید دل به هر نامهربان داد
بهر بی چشم و رو روح و روان داد
غلط باشد سپردن دل به ناکس
گلاب عشق دادن پای هر خس
به تنهائی همان بهتر بمیری
که خفت بهر عشقی را پذیری
"رسا" سوزد دلش بر عمر رفته
چنان آهن به آتش گشته تفته
#گیتی_رسائی

چشمم از نور برفت و
تنم از حس و توان
گرچه هستم ، بخدا
نیست مرا روح و روان
یاد ایام گذشته همه
در خواب و خیال
هوسم هست نیاید
غم و دردم به زبان
#گیتی_رسائی

وعده ی صد دانه دادی
تا که افتادم به دام
اینهمه نامردمیها را
کجا آموختی؟
گیتی_رسائی

سرابی بود .اما خشک و بی آب
دلی در سینه ی من بود بی تاب
سرشکم در میان چشم جوشید
غزلها عاشقانه جنس عناب
دلم پر بود از اندوه و از آه
سیه در چشم من شبهای مهتاب
نبودم شادمان از بودن خویش
چو می دیدم که مردم در تب و تاب
زآتش گرمتر جان و تن من
بدن سوزان شده همرنگ سیماب
نه دستی تا زنم بر سر دریغا
نه پائی تا گریزم من ز گرداب
ز پیری در امانم اندرین شهر
جوانان را خداوندا تو دریاب
نباشد در افق یک کور سوئی
بریدم از خداوند و ز محراب
زکفار جهان صد پله پیشم
چو اصحاب کهف هستیم در خواب
"رسا" دردت عمیق و نیست درمان
فرو ماندند در این راه احباب
#گیتی_رسائی

ما را نکند دست قضا از ستم آزاد
مخروبه شده، نیست امیدی شود آباد
با سرعت صوت است عقب رفتن این قوم
از خون دل است سفره ی ما ، وای ز بیداد
#گیتی_رسائی

با نگاهش پرس و جو می کرد احوال مرا
آتشم می زد نمی دانست او حال مرا
بی خبر بودازمن و حال دلم بس سالها
سوخت با برق نگاهش او پر و بال مرا
#گیتی_رسائی

کو دست که بر سر زنم از جور زمانه
خشکیده به لب از غم ایام، ترانه
بیهوده بود گر کنم از دهر گلایه
این دست قضا بود چنین کرد کمانه
#گیتی_رسائی

دیوانگی اینست که من خسته ز خویشم
دیگر بخدا هیچ نماندست ز کیشم
مردان خدا سمبل تزویر و ریایند
از بسکه ستم دیدم از این قوم پریشم
هرگز نشنیدم ز ره لطف کلامی
بادست زنندخنجر و با سفسطه نیشم
#گیتی_ رسائی

سر تا قدمت طلا کنم . لایق آنی
گرماه ترا صدا کنم. لایق آنی
تو غرق وفاداری و من غرق گناهم
گرجان به رهت فدا کنم. لایق آنی
#گیتی_رسائی

از من تو گرفتی همه هستّی و
نگفتم که چرا؟
رندانه گسستی و
نگفتم که چرا؟
حالا چه خبر شده که
باز آمده ای؟
داغیست نهاده ای ز مستی و
نگفتم که چرا؟
#گیتی_رسائی

عشق است اینکه در نگهم آتشت زند
آتش شود به ریشه و جان و تنت زند
در زیر پا فکندی و رفتی ، برو دریغ
هرگز نخواستم شررم دامنت زند
#گیتی_رسائی

اندر میان عاشقان،رسواترین عاشق منم
دیوانگیهایم ببین، تنها ترین عاشق منم
دستم به دامانت بیا، تا چند رسوا خواهیم؟
من بینوا، تو بی وفا، شیداترین عاشق منم
#گیتی_رسائی

برقاب خاطره هایم فقط عکس ترا
گذاشته ام
و آنگاه با چشمانی اشکبار
بر روی گور خاطراتم
ماتمزده چمباتمه زدم
و پس از سکوتی درد آلود
فریاد زدم
فریاد زدم
پس کجائی؟؟؟
و سکوتت مرا پیر کرد
#گیتی_ رسائی

دل دیوانه میخواهی؟ بیا اینجا شکارم کن
خراب آباده میخواهی؟ بیا زار و نزارم کن
به دامت من گرفتارم .زجانم دست را شسته
میان عاشقان خود . بیا بی اعتبارم کن
#گیتی_رسائی

زدردت سوختم، درمان کجا بود؟
مرا آتش زدی، سامان کجا بود؟
ندارم طاقت دل کندن ازتو
چه شد آن صبر و طاقتها ،کجا شد؟
#گیتی_رسائی

تو گفتی دل سپردن هست آسان
ولی من را ببین. هستم پشیمان
سپردن دل به تو کار غلط بود
گرفتی سخت. زینکارم تو تاوان
#گیتی_رسائی

چه گویم من که درد م بی شمار است
درست گفتند . دنیا یک قمار است
ولی بازنده بودم من در این کار
که خوش بودن درین دنیا شعار است
#گیتی_رسائی

عمریست بجز دیدن رویت هوسم نیست
خواهم که بدنبال تو باشم . نفسم نیست
ببریده ام و نیست دگر طاقت و تابم
هرچند رهایم. هوسم جز قفسم نیست
#گیتی_رسائی

وای بر من که شده درد تو درمانگاهم
با نگاهی به تو، از عمر خودم می کاهم
در دلم نیست دگر جز هوس دیدن تو
در مسیر نگهت نرم و سبک چو کاهم
یادآن روز که از عشق تنم سوزان بود
هر نگاهت بخدا بهر دلم درمان بود
رفته ای ، باز هوا و هوسم دیدن توست
گردش دیده ی من همره چرخیدن توست
در هوائی که تو بودی نفسم می گردید
همچو بارانی و ،امید به باریدن توست
یا آن روز که با قطره دلم دریا بود
چون تو بودی همه جا در نگهم زیبا بود
حال رفتی و دلم خانه ی غمها شده است
غم هجران تو بر دیده هویدا شده است
هم دیدند چه سان سوخته بال و پرمن
در درون دل رسوا شده غوغا شده است
وقت رفتن دل من زیر قدمهای تو بود
خم اگر گشت تن من، ز ستمهای تو بود
برو دیگر زتو و عشق تو سیرم به خدا
هوسم بود به پای تو بمیرم به خدا
لاف بیهوده نباشد سخانم به خدا
هرچه دادم به تو من وعده ، همانم به خدا
گر"رسا" رفت خدا شاهد گفتارش بود
چه کسی گفت که این درد سزاوارش بود؟
#گیتی_رسائی

ناز کرنها کجا رفت؟
دلبریهایت چه شد؟
آنهمه آتش بجان افکندنیهایت
چه شد؟
هرکسی دیدم ز دستت الامان
میزد ولی
آنهمه دلسوزی از بهر غریبانت
چه شد؟
#گیتی_رسائی

از آتش و درد گوئیا ساختنم
و آنگاه به دنیای غم انداختنم
کو حاصلکی ز بودن و زیستنم
با نشتر رنج و درد پرداختنم
#گیتی_رسائی

درعشق تو من گناهکارم
در دام تو من غمی ندارم
دوزخ اگرم دهند تاوان
من خویش به دوزخت سپارم
#گیتی_رسائی

گفتی که برو مرا رها کن
از خویشتنت مرا جدا کن
کو راه و ره رهائی من؟
تاوان وفا ، به ما جفاکن
#گیتی_رسائی

در جهانت مفلسی هستم ، با دستی تهی
خاک و کود چمنم ، نیستم آن سرو سهی
خجلتم هست سراز جیب بر آرم گاهی
که مرا نیست توانی ، نه زمانی،آهی
#گیتی_رسائی

نگاهت کرد روزم را شبانگاه
نبودم از خود و از خویش آگاه
مرا برق نگاهت داد بر باد
چه سود از اینکه گویم داد و بیداد؟
گناهی گرده بودم شاید آنروز
چنین گشتم اسیرِ درد جانسوز
نمیدانی از آندم تا به امروز
شده روزم چو شب پر آه و پر سوز
تو با این درد ها ناآشنائی
مرا آتش زده درد جدائی
نگانت بود شاید ناخود آگاه
ولیکن سوخت جانم را چه جانکاه
عجب دارم هنوزم در گدازم
ولی باید بدین سودا بسازم
"رسا" گمگشته زاندم در نگاهت
ولی شادم ندارم من شکایت
#گیتی_رسائی