من ساکتم

من ساکتم، سکوت شده خوی و خصلتم
بستم دهان و ساکن دنیای حسرتم
در پیله ای که مسکن وماوای من شده
با خویشم و ز خویش بَرَ م گوی سبقتم
# گیتی_رسائی

من ساکتم، سکوت شده خوی و خصلتم
بستم دهان و ساکن دنیای حسرتم
در پیله ای که مسکن وماوای من شده
با خویشم و ز خویش بَرَ م گوی سبقتم
# گیتی_رسائی

گشتم فدای عشق، ولی راضیم هنوز
بازیچه ای حقیر درین بازیم هنوز
رفتست از کفم همه ی هستیم کنون
بالم شکسته و هوس پروازیم هنوز
#گیتی_رسائی

ز دل دادن کسی خیری ندیده
فقط درد و بلا بر خود خریده
کسادی اندرین سودا ندیدم
عجب دارم من از این آفریده
#گیتی_رسائی

به مجنون طعنه میزد، از رها عشق
مشو بازیچه ی دست بلا عشق
رها کن خویش را چون من درین بحر
نبرده سود کس زین بی وفا عشق
جهان بیش از دو روزی نیست خوش باش
که این دردیست درد بی دوا عشق
مرا بین بیخیالی پیشه کردم
نخواهم شد اسیر بی بها عشق
نه شب داری نه روز و ني سحرگاه
چو تو دارد هزارن مبتلا عشق
بگفت مجنون
اسیرست در کفم عشق
که گر عاشق نبودم من کجا عشق؟
که روح عشق باشد در تن من
رود ،گر من نباشم، برفنا عشق
منم بازیگر و عشق است بازی
مرا بین و ببین حال و هواعشق
اگر من عاشق لیلی نباشم
ندارد بر تنش هرگز قبا عشق
"رسا" دارد چو من در سینه غوغا
غزلها می سُراید بی صدا عشق
#گیتی_رسائی

ما را دل مبتلا به هر گوشه کشید
در هر گذری با تن فرسوده کشید
گم کرده ترا . مرا بینداخت ز پا
آلوده شدست و رنج بیهوده کشید
#گیتی_رسائی

نظر کردم به رویت
مست گشتم
تو بودی در خیالم
مکن منعم عزیزم
خوش خیالم
#گیتی_رسائی

خاکستر مرا تو چرا میدهی به باد؟
بیداد را بخدا کس نمیبرد از یاد
#گیتی_رسائی

آشنا بودم ، ولی نا آشنائی بهتر است
گر که باش سنگ جای دل گمانم بهتر است
شیشه گر شد دل، نداری لحظه ای اسودگی
لاجرم گر دل نباشد، کارو بارت بهتر است
#گیتی_رسائی

سخت است پایان عشق را
تو بخوانی ز یک نگاه
شعر بدیست
قصدش شکستن است
مرگ و سکوتِ دل
هدیه این شعر میشود
#گیتی_رسائی

شمع بی صدا میسوزد تا
پروانه را غافلگیر کند
ساده دلان اسیر سکوت عشق میشوند
مرگِ عشق در سکوت نه پایان
بلکه شروع یک
دلدادگی بی پایان است
#گیتی_رسائی

گفتند خصم جان خود نشود
هیچ عاقلی
مارا خیال توست
که مجنون صفت شدیم
#گیتی_رسائی

زدی آتش تمام هستی ام را
ز خاطر برده ام سرمستی ام را
تو بودم را به نابودی کشاندی
بیا بنگر حضیض ِ پستی ام را
#گیتی_رسائی

آتش به سرم ریخت
شدم مست ِ جمالت
با دل چه کنم؟
هرتپشش خاطره ساز است
#گیتی_رسائی

گفتا چه بود حاصلت از
لذت حضور
گفتم نگاه
تنها نگاه مانده از آندم به یادگار
#گیتی_رسائی

هرلحظه با توام
ز خیال تو پر شدم
زینرو خیال توست
همه زندگانیم
#گیتی_رسائی

آفت زده بر درخت عمرم
آن خاطره های آنچنانی
#گیتی_رسائی

یاد و خیال توست
چون کوله باری از غم ایام
یک عمر هست که بر دوش میکشم
مردانه ایستاده ام و
دَم نمیزنم
#گیتی_رسائی

زمانی حسرت دل کندن از تو
آرمانم بود
ولی اکنون تمامم را
خیالت زندگی کرده
#گیتی_رسائی

گرچه دل کندن بود آسان
ولی رسم وفا
پایداری در میان آب و آتش
بودن است
#گیتی_رسائی

افسوس، دوای درد عاشق نبود
شیدائی و عشق کار عاقل نبود
عمریست اسیر این معما شده ام
این دور تسلسل است باطل نشود
#گیتی_رسائی

ای کاش بارِ دگر
آن لحظه های دور
باز گردد و باهم جوان شویم
زین تلخ تجربه های گذشتمان
فانوس را کرده و راه وفا رویم
اما چه سود؟ تو.......
تو همانی که بوده ای
دانم که بسته ای لبت را ز عشق باز
بیهوده است اینهمه آزار خویشتن
بهتر که بگذرد . بهمین گونه
راز وار
#گیتی_رسائی

رفتی و به دست باد دادی تو مرا
در حسرت دیدنت نشاندی تو مرا
گفتی که وفا کنم . جفا کار تو بود
زهرازغم زدوریت چشاندی تو مرا
#گیتی_رسائی

فریاد من اندرون خویش است
فریاد رسی چو نیست در کار
باید که پناه برد بر خویش
هرچند نَهَم به بار سربار
#گیتی_رسائی

سر تا به پای من به تمنای روی توست
پنهان چرا؟ که قبله گه من بسوی توست
دانم که رفته ای و خبر از تو بس خطاست
اما اشارتِ من پر بسته کوی توست
#گیتی_رسائی

در میان غصه داران ما ز پا افتاده ایم
آسمان ِ سینه ی ما گشته گورستان غم
#گیتی_رسائی

زندگی بر دیده ی من غم نشاند
بر دلم نقشی ز شادیها نماند
حال میگوید طلب دارد ز من
لحظه لحظه غم به کام من چکاند
#گیتی_رسائی

خدا با بنده اش بس مهربان است
براو بخشد هر آنچه در توان است
به وقت دادن دل. گِل کم آورد
ز روح خویش بر وی مرهم آورد
به هر ذره شود تابان و رخشان
به هر جنبنده ای بخشیده او جان
رحیم است و ز رحمت بیگران است
همه بخشایشش اندر نهان است
مرا هرگز نباشد تاب گفتن
بباید همچو مروارید سفتن
به هر حالی که ما داریم داند
به پنهان داد ما را میستاند
به این امید شب را من سرآرم
خدائی هست اورا میستایم
"رسا" تا هست در دنیای فانی
به او دلبسته باشد جاودانی
#گیتی_رسائی

خسته ام از اینهمه بیدادگر
ای مه گردون تو بیاو مگرد
گوش تو کر .چشم تو کور است کور
گمشده در ظلمت این شهر نور
از غمِ ِ بیداد جهان پر شده
مردِ خدا. بنده ی آخور شده
ظلم رسیدست بحد جنون
گو که خدا نیست درین شهر خون
یحتمل اینست .خدا خفته است
بهر ستمکار غذا پخته است
پشت نمودست به بیچارگان
گشته خداوند ستم پیشه گان
یا که بریدست ز دنیای ما
چونکه کم آورده درین ماجرا
ترس من اینست که این ناکسان
ظلم فروشند و بگیرند کام
فاش بگویم زتو بُبریده ایم
بسکه به جایت غم دل خورده ایم
خسته ایم از ناله ی بی داد رس
بهر ستمدیده . همین قدر بس
بیهده دلبسته ی یارب شدیم
چون زازل زاده ی عادت شدیم
حال"رسا" لب ز سخنها ببند
گو چه کسی گفت خرِ تو بچند؟
#گیتی_رسائی

مرا در دیده جز حسرت نمانده
مگر دنیا درین دیده چه خوانده ؟
زرنگ ِغم زند بر دیده ی من
عروسم کرده در حجله نشانده
#گیتی_رسائی

در هوایت همه شب با دل خود
خبرت نیست که من
شعر هاو غزلی می گویم
در پس قول و غزلها هرشب
رخ زیبای تو را می جویم
خبرم هست که نیستم در نظرت
خاطراتم همه مرد
بینوا من . که به یاد تو هنوز
همه شب با دل درمانده خویش
چه بسا شعر و غزل میگویم
#گیتی_رسائی

بی خبر دل به تو دادم
تو نمیدانستی
آتشی بود به جانم
تو نمیدانستی
به خیالت که زمان دامِ فراموشیهاست
این عجب نیست
تو این درد نمیدانستی
#گیتی_رسائی