چشم خود از من گرفته ای

ما را نَبُود حسرت دیدار
بسکه تو
دیدی مرا و چشم خود
از من گرفته ای
#گیتی_رسائی

ما را نَبُود حسرت دیدار
بسکه تو
دیدی مرا و چشم خود
از من گرفته ای
#گیتی_رسائی

مینویسم ،ولی همه هجو است
میوه ی نا رسیده ی کالم
دلنوشتست هرچه میگویم
کوزه ای پز زقیلم و قالم
نیستم من "رسا"درین گیتی
بد گرفتست این جهان فالم
شرمسارم ز لطف خالق مهر
ناتوانم ز خویش مینالم
#گیتی_رسائی

دیوانه مکن مرا ازین بیش
کم زن تو به جان خسته ام نیش
راه تو جدا ز را ه من بود
سلطان به کجا؟ سرای درویش
#گیتی_رسائی

زبس نامردمی دیدن ز گردون
شدم حسرت کش احوال مجنون
خوشا مجنون که دردش عاشقی بود
نشانش از جهانی فارغی بود
نبودش عصه و درد زمانه
بخود مشغول و حال عاشقانه
به جز خود غافل از هر انجمن بود
اگر غم بود ني از بیش و کم بود
دلم خونین ز رنج این و آنست
زدرد کودک و پیر و جوانست
ز کوتاهی دستم در عذابم
خرابم من خرابم من خرابم
به خود گفتم چو آه از دل براید
به درگاه خدا شاید ، نشاید
نشیند آه سردم بر دلش بار
بگیرد آه مظلومان ز کفار
ولیکن سینه اش خالی ز دل بود
از این روحرفهایم آب و گِل بود
سرشکم خون شد از چشم من افتاد
"رسا" کی دیده در دنیا دلی شاد
بترسیدم که گردد بد ز بدتر
صلاحم بود برگردم ازین در
#گیتی_رسائی

ز نالیدن ، زگفتن ، توبه کردم
ز دیدن ، وزشنیدن، توبه کردم
شدم خسته به راه زندگانی
زبار غم کشیدن ، توبه کردم
#گیتی_رسائی

امیّد مده به من ،خرابم به خدا
از آنچه که دیده ام کتابم به خدا
زین بیش نخواهم که بمانم به جهان
از درد ببین ، سینه کبابم به خدا
#گیتی_رسائی

بر ما تو مبین
دل به تو بسپردن و رفتن
ما اهل وفا بوده و هستیم
چه دانی؟
#گیتی_رسائی

دگر بس کن خدایا خسته هستم
ز دنیایت دگر دلخسته هستم
رهایم کی کنی؟ کم کن ازین بیش
به صدها درد و غم وابسته هستم
#گیتی_رسائی

از ما بدی ندیده ای.اینگونه می کنی
بیچاره آنکسی که ترا پیش ما شکست
#گیتی_رسائی

بازیچه ی عشق بودم اندر کویت
ما را بشکست طرّه ی گیسویت
طفلی شدم از پیَ ات دویدم شب و روز
افسوس اسیرم ، به کمند مویت
#گیتی_رسائی

بجز تو نیستم ، هستم تو هستی
می اندر ساغر دستم تو هستی
مکن بر من جفا محنت کشیدم
از آن سوزم که پابستم ،تو هستی
#گیتی_رسائی

ما را ز سرای خویش راندی
بردل غم عالمی نشاندی
غافل شدی از غم عزیزان
این درد به ناکجا کشاندی
#گیتی_رسائی

بسیار غلط بود که من دل به تو دادم
دیدم ز تو بد کردی و من دل به تو دادم
گفتی که بدی هست سزای همه خوبان
در خاطر من نیست چرا دل به تو دادم
#گیتی_رسائی

رسم دنیا هست گویا بگذری از خویشتن
یا به دست خود زنی آتش به جان خویشتن
من ندیدم شادمانی بی گذر از درد و غم
می گدازد بیش و کم هرکس روان خویشتن
#گیتی_رسائی

عمریست گذشته ام ز بگذشته ی خویش
چون دسترسم نیست به بگذشته ی خویش
بسیار غلط کردم و بسیار خطا
سوزم چه کنم ؟ زدست بگذشته ی خویش
#گیتی_رسائی

سالها با دل نبودم هیچ کار
او به کار خویش بودو من به درد خود دچار
حال می بینم بسی پژمرده ام
گول هرکس را بجز دل خورده ام
آتشی در سینه میسوزد مرا
کرده بی طاقت منِ فرسوده را
دل تو گوئی این زمان بیگانه است
گشته غافل از من و دیوانه است
هرچه میخواهم که باشم همدمش
تا نهم بر زخم کهنه مرهمش
او چو مرداری شده در سینه ام
بر غم دوران شده آئینه ام
یاد آرد بی وفائیهای من
زانهمه بی بند و باریهای من
غفلت از حالش دلم را خون نمود
حق بود گویم مرا مجنون نمود
زین سبب دارد فغان حال "رسا"
این پشیمانی کجا دارد دوا؟
#گیتی_رسائی

شبها ز غمت به داغ دل بنشستم
دل بود به دستم و زدم بشکستم
بر غمزه ی چشم مست تو دل بستم
تا هست نفس به عشق تو وابستم
#گیتی_رسائی
بیا و پس بده اکنون دلم را
اگر چه بی تو
دل بر جان عذابست
#گیتی_رسائی

دردلم آتش به پا کردی و
تیغم میزنی
اینهمه شور آفرینی را
کجا آموختی؟
#گیتی_رسائی

هرنگاهی بر تو افتد ، تیغ بر جانم زند
شرحه شرحه گشته جانم
بسکه نیغم میزنند
#گیتی_رسائی

افسون مخوان به گوش منِ
بینوای مست
تا دیده ام ترا
ز جهانی بریده ام
#گیتی_رسائی

وای بر تو که ندانسته
به دام دگری افتادی
مرغ زیرک چو نبودی
به بام دگری افتادی
دل بریدم که نبودی تو
ز دلباختگان
من ز رخسار تو خواندم
به کام دگری افتادی
#گیتی_رسائی

چه میشد در دلم حسرت نمی بود
تو هم عاشق کشی کارت نمی بود
چه ساده دل سپردم با نگاهی
وزآن پس کی مرا بود اختیاری
به رویا بود کارم زندگانی
تو بودی و غم و سوز نهانی
نبودی تو، نگاهت همدمم بود
چو آتش گرمی جان و تنم بود
چو مستانِ زخود بی خود زمانی
شدم غرق خیالات ِ جوانی
زمان را برده بودم گوئی از یاد
امان از عاشقی ای دادِ بیداد
اگر بود اختیار دل به دستم
ترا چون بت شکنها می شکستم
چه حالی دارد آزادی ز دستت
از آن چشمان مست می پرستت
"رسا" ای کاش شعر تر بدانی
که تا دادت ز چشمانش ستانی
#گیتی_رسائی

دیگر نکنم شکایت از دل
این بار نمیرسد به منزل
بشکست تمام استخوانم
بس دور زدم همیشه باطل
#گیتی_رسائی

چون سایه شدم
به هرکجا روی نمودی
افسوس که دل بردی و
آگاه نبودی
بیهوده خیال خام کردم
خورشید نرفته
رفته بودی
#گیتی_رسائی

نگفتی کجا میروی، وقت رفتن
گذر می کنی بی نشان از برمن
نپرسیده ای حال و روز دلم را
خدا داندآمد چه ها برسر من
#گیتی_رسائی

نباید با دل دیوانه جنگید
بباید حال او را دیده ،سنجید
درون سینه زندانیست اما
به راه دیده فربانیست ،اما
ندارد اختیار خویش در دست
تو گوئی فارغ از هر گونه دردست
فقط عشق است تنها مشکل او
زدنیا درد و غم شد حاصل او
درون سینه ی بی دل سیاه است
تمام حاصل عمرش تباه است
زهرجنبده ای او کمترین است
هزاران درد بر جانش کمین است
"رسا" خوش باش دل در سینه داری
خدا را شاهد است آئینه داری
#گیتی_رسائی

خوشا برحال آنکه بی خیال است
خوشیهایش تو گوئی بی مثال است
به هیچ و پوچ می بندد دلش را
به چشمش کار دنیا بر روال است
#گیتی_رسائی

نگاه کن که دلم تا به عرش نالیده
زبسکه درد زهرکش شنیده یادیده
چو آتشی که کند گرم لیک سوزاند
زبی نهایتی درد از دوا بلا دیده
#گیتی_رسائی

ای دلبر من بیا که تا رام شوم
از لذت بودن تو ، آرام شوم
زآنروز که رفته ای ، ندارم تابی
من بسته و دلبسته ی ، این دام شدم
#گیتی_رسائی